سبغةلغتنامه دهخداسبغة. [ س َ غ َ ] (ع اِمص ) سعة و رفاهیت . (اقرب الموارد). فراخی و رفاهیت و تن آسانی . (منتهی الارب ) : تن خویشتن سبغه دونان کنندز دشمن تحمل زبونان کنند.سعدی (بوستان ).
صبغةلغتنامه دهخداصبغة. [ ص ُ غ َ ] (ع اِ) غوره ٔ خرما به پختن درآمده و از دنباله رنگ گرفته . (منتهی الارب ). البسر قد نضج بعضها. (اقرب الموارد).
صبغةلغتنامه دهخداصبغة. [ ص ِ غ َ ] (ع اِ) رنگ . (منتهی الارب ) : مرد چون بالغ شد آن طفلی بمردرومیی شد صبغه ٔ زنگی سپرد. مولوی .|| دین و ملت . (منتهی الارب ). دین نیک . (مقدمه ٔ لغت میرسید شریف ص 4)
تسبغةلغتنامه دهخداتسبغة.[ ت َ ب ِ / ب َ غ َ ] (ع اِ) تسبغ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد). دامن خود که بر زره نشیند. ج ، تسابغ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسبغ و تسابغ شود.