صفحفرهنگ فارسی عمید۱. رو برگرداندن؛ اعراض کردن.۲. درگذشتن از گناه کسی.۳. (اسم) کنارۀ هر چیزی؛ جانب.۴. (اسم) کنار و پهلوی شخص.۵. (اسم) رخسار.۶. (اسم) پهنای شمشیر.
صفحلغتنامه دهخداصفح . [ ص َ ] (ع اِ) کناره ٔ هر چیزی . (منتهی الارب ). || پهلوی مردم . || رخسار مردم . یقال : نظر الیه بصفح وجهه ؛ ای بعرض وجهه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || رخسار شمشیر وپهنای آن . || پهنای هر چیزی . (منتهی الارب ). پهنا. || صفح الجبل ؛ بن کوه یا پائین کوه یا جای هموار
صفحفرهنگ فارسی معین(صَ فْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) درگذشتن از گناه کسی . 2 - روی گردانیدن . 3 - (اِ.) طرف و کنارة چیزی .
سفعلغتنامه دهخداسفع. [ س ُ ] (ع اِ) دانه ٔ حنظل . || دیگدان آهنی یا عام است . || سیاهی که بسرخی زند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سیفهلغتنامه دهخداسیفه .[ ف َ / ف ِ ] (اِ) افزاری است مجلدان و صحافان را که اوراق کتاب بدان بریده صاف و هموار سازند. و سیفه کردن عبارت از همین عمل باشد. (آنندراج ) : چون سیفه به تیغ عشق پنهانی یافت شیرازه به تار اشک حیرانی یافت
شفعلغتنامه دهخداشفع. [ ش َ ] (ع اِ) جفت . خلاف وتر. ج ، اشفاع . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء). جفت . (دهار) (ترجمان القرآن ) (از اقرب الموارد). || روز عید اضحی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). روز اضحی بسبب داشتن روز همانند و متشابه ، چنانکه به روز عرفه «وت
صفحهفرهنگ فارسی عمید۱. روی چیزی؛ رویه؛ سطح.۲. یک روی از هر برگ کتاب.⟨ صفحهٴ فلوئورسان: صفحۀ شیشهای که با مادهای پوشانده شده که وقتی اشعۀ ایکس روی آن میتابد میدرخشد؛ پردۀ فلوئورسان.
صفحتانلغتنامه دهخداصفحتان . [ ص َ ح َ ] (ع اِ) دو سوی مخرج و در حدیث استنجاء است : او لایجد احدکم ثلثة احجار، حجرین للصفحتین و حجر للمسربة. (بحر الجواهر).
صفاحلغتنامه دهخداصفاح . [ ص َف ْ فا ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه از صفح . غفار. صفوح . عفوّ. درگذرنده ٔ گناه . بخشنده ٔ جرم . آمرزگار.
آمرزگاریلغتنامه دهخداآمرزگاری . [ م ُ ] (حامص مرکب ) غفران . مغفرت . عفو. صفح . تجاوز. رحمت : جز این کاعتمادم بیاری ّ تُست امیدم به آمرزگاری ّ تُست .سعدی (بوستان ).
صفاحلغتنامه دهخداصفاح . [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صفح است . (منتهی الارب ). رجوع بدان لغت شود. || چیزی است شبیه به مسحه که بر رخسار می برآید و بسبب آن رخسار فراخ می گردد و آن در اسب مکروه است . (منتهی الارب ).
مکنسهلغتنامه دهخدامکنسه . [ م ِ ن َ س َ / س ِ ] (ع اِ) مکنسة. جاروب : ضمیر منیرش از خاشاک گناه به مکنسه ٔ عفو و صفح مصفی گردان . (تاریخ غازان ص 47). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
صفحه ٔ ملساءلغتنامه دهخداصفحه ٔ ملساء. [ ص َ ح ِ ی ِ م َ ] (اِخ ) نزد حکما و متکلمان صفحه ای است که اجزاء مفروضه ٔ آن در وضع متساوی و متصل بود چنانکه بین این اجزا فرجه ها نباشد، خواه آن فرجه ها نافذ باشد که مسام نامند یا غیر نافذ که زوایا نامند، چنین است در شرح مواقف . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
صفحهفرهنگ فارسی عمید۱. روی چیزی؛ رویه؛ سطح.۲. یک روی از هر برگ کتاب.⟨ صفحهٴ فلوئورسان: صفحۀ شیشهای که با مادهای پوشانده شده که وقتی اشعۀ ایکس روی آن میتابد میدرخشد؛ پردۀ فلوئورسان.
صفح بنی الهزهازلغتنامه دهخداصفح بنی الهزهاز. [ ص َ ح ُ ب َ ؟ ] (اِخ ) ناحیتی است از نواحی جزیره ٔ خضراء به اندلس . (معجم البلدان ).
متصفحلغتنامه دهخدامتصفح . [ م ُ ت َ ص َف ْ ف ِ ] (ع ص ) نظرکننده در ظاهر کار و جستجوی آن نماینده . (آنندراج ). کسی که می نگرد ظاهر چیزی را و جستجو کننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصفح شود. || آزماینده . (ناظم الاطباء). || ملاحظه کننده . (ناظم الاطباء) <spa
مصفحلغتنامه دهخدامصفح . [ م ُ ص َف ْ ف َ ] (ع ص ) پهن و عریض . (ناظم الاطباء). پهناور از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مرد پهن سر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پهن سر. (مهذب الاسماء). || شمشیر پهن . (ناظم الاطباء). تیغ پهن رخسار. (آنندراج ).
مصفحلغتنامه دهخدامصفح . [ م ُ ف َ] (ع ص ، اِ) کژ و مایل از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کج و مایل به چیزی . (ناظم الاطباء). || پهن از هر چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پهناور. (از اقرب الموارد). || سیف مصفح ؛ تیغ پهناور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || ص
اصفحلغتنامه دهخدااصفح . [ اَ ف َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ کلبی . از ولات سیستان بعهد هشام بن عبدالملک مروان بود. یعقوبی در کتاب البلدان در فصل ولات سیستان آرد: هشام بن عبدالملک مروان ، عراق ، خالدبن عبداﷲ القسری را داد و او یزیدبن غریف الهمدانی از مردم اردن را به سیستان گسیل کرد و باز رتبیل بر او م