مطلعلغتنامه دهخدامطلع. [ م َ ل َ / م َ ل ِ ] (ع اِ) جای برآمدن آفتاب و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). محل طلوع و جای برآمدن آفتاب و جز آن . (ناظم الاطباء). جای برآمدن خورشید و ستارگان . (از اقرب الموارد). جای برآمدن خورشید. ج ، مطالع. (مهذب
مطلعلغتنامه دهخدامطلع. [ م ُطْطَ ل ِ ] (ع ص ) خبردهنده . (غیاث ) (آنندراج ). آگاه و خبردار و دانا و باوقوف . (ناظم الاطباء) : نشاید بدارو دوا کردشان که کس مطلع نیست بر دردشان . سعدی .درد پنهان به تو گویم که خداوند منی یا نگویم
مطلعلغتنامه دهخدامطلع. [م ُطْ طَ ل َ ] (ع ص ) خبردار کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). || (اِ) برآمدنگاه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) .محل صعود. (از معجم متن اللغة). مأتی . (اقرب الموارد). || جای اطلاع یافتن از مکان بلند. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب
مطلعلغتنامه دهخدامطلع. [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) آنکه آگاه می کند و سبب می شود دریافت کردن را. || نخل مطلع؛ خرمابنی که شکوفه کرده باشد. (ناظم الاطباء). خرمابنی که شکوفه ٔ آن برآمده باشد و اغلب مطلعة گویند. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مُطلِعَة شود.
متلحیلغتنامه دهخدامتلحی . [ م ُ ت َ ل َح ْ حی ] (ع ص ) آن که عمامه بزیر حنک درآورده بندد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که عمامه را بزیر حنک درآورده بندد. (ناظم الاطباء).
متلعلغتنامه دهخدامتلع. [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) زن خوب رو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || بسیار نگرنده ٔ چپ و راست . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آن که گردن ستیخ کند. (آنندراج ). کسی که برمی آورد سر را و ستیخ نماید گردن را برای شنیدن و یا دیدن چیزی . || روز ب
متلعلغتنامه دهخدامتلع. [ م ُت ْ ت َ ل ِ ] (ع ص )(از «ول ع ») آن که پوشیده شود بر او کار کسی و نمی داند که زنده است یا مرده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بی اطلاع ازحالت شخص خصوصاً از حیات و ممات وی . (از ناظم الاطباء). رجوع به اتلاع شود.
متلعیلغتنامه دهخدامتلعی . [ م ُ ت َ ل َع ْ عی ] (ع ص ) انگبین فروخفته و کره بسته . (آنندراج ).عسل متلع؛انگبین بسته و منجمد و انگبین که در برداشتن دراز گردد. (ناظم الاطباء). رجوع به متلعلع شود.
متلهیلغتنامه دهخدامتلهی . [ م ُ ت َ ل َهَْ هی ] (ع ص ) بازی کننده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تلهی شود. || خود را مشغول کننده به چیزی . (ناظم الاطباء). || بازی دوست . || فراموشکار و غافل . (ناظم الاطباء).
مطلعةلغتنامه دهخدامطلعة. [ م ُ ل ِ ع َ ] (ع ص ) نخله ٔ درازتر و بلندتر از دیگران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خرمابن درازتر و بلندتر از دیگر خرمابنان . (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || خرمابنی که شکوفه آورده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مُطلِع شود.
حسن مطلعلغتنامه دهخداحسن مطلع. [ ح ُ ن ِ م َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تهانوی آرد: نزد بلغاء آن است که آغاز اشعار و قصائد و جمله ٔ منشآت الفاظ فصیح و جزیل ومعانی بدیع و مناسب حال آورد. کذا فی جامع الصنایع و این بعینه حسن ابتداء است . (کشاف اصطلاحات الفنون ).و رجوع به ترجمان البلاغه شود. || غ
مطلعةلغتنامه دهخدامطلعة. [ م ُ ل ِ ع َ ] (ع ص ) نخله ٔ درازتر و بلندتر از دیگران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خرمابن درازتر و بلندتر از دیگر خرمابنان . (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || خرمابنی که شکوفه آورده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مُطلِع شود.
حسن مطلعلغتنامه دهخداحسن مطلع. [ ح ُ ن ِ م َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تهانوی آرد: نزد بلغاء آن است که آغاز اشعار و قصائد و جمله ٔ منشآت الفاظ فصیح و جزیل ومعانی بدیع و مناسب حال آورد. کذا فی جامع الصنایع و این بعینه حسن ابتداء است . (کشاف اصطلاحات الفنون ).و رجوع به ترجمان البلاغه شود. || غ
ردالمطلعفرهنگ فارسی عمیددر بدیع، حالتی که در آن شاعر مصراع اول یا دوم مطلع را در مقطع غزل یا قصیده تکرار کند، مانند این شعر: می بده ای بت شیرافکن من با دف و چنگ / که به یک حمله بیفکند شهنشه دو پلنگ. شاعر در آخر قصیده مصراع اول مطلع را تکرار کرده و گفته است: چون بُوَد شاد شه عادل و ظالم مقهور / می بده ای بت شیرافکن من با دف
ردالمطلعلغتنامه دهخداردالمطلع. [ رَدْ دُل ْ م َ ل َ ](ع اِ مرکب ) یا ردّالمطلع علی المقطع. بازگرداندن مطلع. و در عرف ادب آن است که مصراع اول یا دوم مطلع را در مقطع قصیده یا غزل تکرار کنند. مثال قسم اول :می بده ای بت شیرافکن من با دف و چنگ که به یک حمله بیفکند شهنشه دو پلنگ .که شاعر در