مولولغتنامه دهخدامولو. (اِ) شاخ آهو که قلندران و جوکیان هندوستان نوازند. (برهان ) (ناظم الاطباء). شاخکی یا نیکی باشدمیانه تهی که کشیشان و جوکیان بر لب نهاده بنوازند. (فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ). شاخ حیوان است که آن را جوکیان نوازند مثل ناقوس ، و آن را به هندی سنگی گویند. (غیاث ). نام گونه
مولولغتنامه دهخدامولو. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه با 115 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . این ده در 42هزارگزی جنوب باختری قره آغاج واقع است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <s
مولوفرهنگ فارسی معین(اِ.) 1 - شاخ دراز میان تهی که قلندران و جوکیان آن را با دهان می نوازند. 2 - نی که کشیشان در کلیسا نوازند.
چول مولولغتنامه دهخداچول مولو. (اِخ ) دهی است از دهستان گل تپه فیض اﷲبیگی بخش مرکزی شهرستان سنقر. 400 تن سکنه دارد. از چشمه و قنات و رودخانه آبیاری میشود. محصولش غلات ، لبنیات ، توتون و تنباکو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
مولو زدنلغتنامه دهخدامولو زدن . [ زَ دَ ](مص مرکب ) نواختن ناقوس یا نی جوکیان و کشیشان را. (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به مولو و مولوزن شود.
مؤلفلغتنامه دهخدامؤلف . [ م ُ ءَل ْ ل َ ] (ع ص ) سازواری داده شده . (منتهی الارب ). سازواری داده شده و تألیف کرده شده و الفت داده شده و همخوکرده شده . (ناظم الاطباء). الفت داده شده . موافقت افکنده شده میان ... ج ، مؤلفین . (از یادداشت مؤلف ). || عدد هزار کامل شده . (از منتهی الارب ) (ناظم
مؤلفلغتنامه دهخدامؤلف . [ م ُ ءَل ْ ل ِ ] (ع ص ) کامل کننده ٔ عدد هزار. (منتهی الارب ). آنکه عدد هزار را کامل می کند. (ناظم الاطباء). || جمعکننده . (منتهی الارب ). || آنکه دو چیز را به هم پیوسته میکند و آنکه با هم فراهم میکند و گرد هم می آورد. (ناظم الاطباء). ترکیب کننده . تألیف دهنده . (یا
مؤلفلغتنامه دهخدامؤلف . [ م ُءْ ل ِ ] (ع ص ) آنکه مصاحبت میکند و سبب می شود آمیزش و دوستی و رفاقت را. || آنکه انس و الفت می گیرد. || آنکه هزار را کامل می گرداند. (ناظم الاطباء). مُؤَلِّف .
مولوقلغتنامه دهخدامولوق . [ م َ ] (ع ص ) مرد گرفتار به اولق که نوعی از دیوانگی است . (ناظم الاطباء).
مولودةلغتنامه دهخدامولودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) مؤنث مولود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به مولود شود.
مولودیلغتنامه دهخدامولودی . [ م َ / مُو ] (ص نسبی ) منسوب و متعلق به مولود. (ناظم الاطباء). || (اِ) جشن تولد.- مولودی گرفتن ؛ ترتیب دادن مجلس شادی برای نوزاد.
مولوداتیلغتنامه دهخدامولوداتی . [ م َ / مُو ] (ص نسبی ) منسوب به مولودات . مربوط به موالید ثلاثه : ... وز آن اشکال بسیار است که هریکی را از آن صورتی است کو بدان صورت از جملگی موجودات مولوداتی و امهاتی جداست . (جامعالحکمتین ص <span class="h
مولوچلغتنامه دهخدامولوچ . (اِ صوت ) حکایت آواز دهان گاه خوردن چیزی لذیذ. ملچ ملچ . ملچ ملوچ . صدای دهان در هنگام خوردن . (از فرهنگ لغات عامیانه ).
چوخهلغتنامه دهخداچوخه . [ خ َ / خ ِ ] (اِ) چوخا، جامه ٔ پشمین . || جامه پشمینی که نصارا پوشند : مولو مثال دم چو برآرد بلال صبح من نیز سر ز چوخه خارا برآورم . خاقانی .رجوع به چوخا شود.
مثاللغتنامه دهخدامثال . [ م ِ ] (ع اِ) فرمان . (از منتهی الارب ). حکم . (آنندراج ) (غیاث ). حکم و فرمان . ج ، اَمثِلَه و مُثل و مُثُل . (ناظم الاطباء). فرمان پادشاهی و مطلق حکم . (غیاث ) (آنندراج ) : بباید دانست که خواجه خلیفت ماست در هر چه به مصلحت بازگردد و مثال و اش
مولوقلغتنامه دهخدامولوق . [ م َ ] (ع ص ) مرد گرفتار به اولق که نوعی از دیوانگی است . (ناظم الاطباء).
مولودةلغتنامه دهخدامولودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) مؤنث مولود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به مولود شود.
مولودیلغتنامه دهخدامولودی . [ م َ / مُو ] (ص نسبی ) منسوب و متعلق به مولود. (ناظم الاطباء). || (اِ) جشن تولد.- مولودی گرفتن ؛ ترتیب دادن مجلس شادی برای نوزاد.
مولوداتیلغتنامه دهخدامولوداتی . [ م َ / مُو ] (ص نسبی ) منسوب به مولودات . مربوط به موالید ثلاثه : ... وز آن اشکال بسیار است که هریکی را از آن صورتی است کو بدان صورت از جملگی موجودات مولوداتی و امهاتی جداست . (جامعالحکمتین ص <span class="h
مولوچلغتنامه دهخدامولوچ . (اِ صوت ) حکایت آواز دهان گاه خوردن چیزی لذیذ. ملچ ملچ . ملچ ملوچ . صدای دهان در هنگام خوردن . (از فرهنگ لغات عامیانه ).
دمولولغتنامه دهخدادمولو. [ دُ مُو ] (اِخ ) دهی است از دهستان خروسلو از بخش گرمی شهرستان اردبیل با 146 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
چول مولولغتنامه دهخداچول مولو. (اِخ ) دهی است از دهستان گل تپه فیض اﷲبیگی بخش مرکزی شهرستان سنقر. 400 تن سکنه دارد. از چشمه و قنات و رودخانه آبیاری میشود. محصولش غلات ، لبنیات ، توتون و تنباکو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)