آبسُرhydrofoilواژههای مصوب فرهنگستانشناوری تندرو که پس از رسیدن به سرعت مشخص با استفاده از بالهها یا تیغههایی که از زیر آن بیرون میآید، بدنهاش از سطح آب بلند میشود
گرم آب سرلغتنامه دهخداگرم آب سر. [ گ َ س َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان جمع آبرود بخش حومه ٔ شهرستان دماوند، واقع در 34 هزارگزی جنوب خاور دماوند و 12 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ تهران به مازندران . هوای آن کوهستانی و سردسیر. دارای <spa
باریک آب سرلغتنامه دهخداباریک آب سر. [ س َ ] (اِخ )یک از دهات ساری . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو چ 1336 بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 162).
آبسُریwater skiingواژههای مصوب فرهنگستانورزشی آبی که در آن ورزشکار بهسرعت با یک قایق موتوری کشیده میشود
قماحلغتنامه دهخداقماح . [ ق ِ ] (ع ص ) ابل قماح ؛ شتری که از شرب آب سر باززند. (لسان العرب ). || شهرا قماح و قُماح ؛ دو ماه کانون است که بجهت سردی هوا شتران از خوردن آب سر باززنند. (لسان العرب ).
آب پختهلغتنامه دهخداآب پخته . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) آش اماج . || آب سرد. آب سر. || (ن مف مرکب ) جوشانیده .
وزفرهنگ فارسی معین(وَ) (اِ.) مقسم آب . ؛ سر ~ الف - محل تقسیم آب . ب - آلتی که برای تقسیم آبی که باید به مصرف آبیاری برسد، به کار رود.
آبسُریwater skiingواژههای مصوب فرهنگستانورزشی آبی که در آن ورزشکار بهسرعت با یک قایق موتوری کشیده میشود