آراسته سخنلغتنامه دهخداآراسته سخن . [ ت َ / ت ِ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) خوش بیان : و در خواص [ خواص زر ] چنان آورده اند که کودک خرد را چون به دارودان زرش شیر دهند آراسته سخن آید و بر دل مردم شیرین آید. (نوروزنامه ).
آراستهلغتنامه دهخداآراسته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) آموده . موده . پدرام . مزیّن . مجمل . مُحلی . حالی . حالیه . مُطرّز. مزخرف . بغازه و گلگونه کرده : گر زآنکه به پیراسته ٔ شهر برآئی پیراسته آراسته گردد ز رخانت . <p class="auth
آراستهدیکشنری فارسی به انگلیسیchaste, clean-cut, straight, neat, orderly, prim, regular, serene, shipshape, smartly, spick-and-span, trim
آراستهفرهنگ فارسی معین(تِ) 1 - (ص مف .) مزیُن ، زینت شده . 2 - منظّم . 3 - (ص .) آماده ، مهیّا. 4 - آهستگی ، درنگ . 5 - آسایش ، راحتی . 6 - خاموشی ، سکوت . 7 - امن ، امان . 8 - بستر، خوابگاه . 9 - جایگاه ، مقام . 10 - جای خلوت . 11 - (ق .) آهسته ، به تأنی . 12 - اطمینان خاطر.
مزوقلغتنامه دهخدامزوق . [ م ُ زَوْ وَ ] (ع ص ) آراسته و درست و منقش از هر چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). هر چیز آراسته و زینت کرده شده و منقش . (ناظم الاطباء). آراسته و منقش . (دهار). بنگار. مزین . بنگاشته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- بیت مزوق </sp
آمدنلغتنامه دهخداآمدن . [ م َ دَ ] (مص ) جیاءة. جیئه . اتو. اَتْی . اتیان . اَتْوَة. جَی ْء. (دهار). مَجی ٔ. ایاب . قدوم . مقابل رفتن و شدن و ذهاب : شیر خشم آورد و جست از جای خویش آمد آن خرگوش را آلغده پیش . رودکی .بدینجای از بهر ا
خردلغتنامه دهخداخرد. [ خ ُ ] (ص ) کوچک که در مقابل بزرگ است . (از برهان قاطع). ضد بزرگ . (از غیاث اللغات ) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). صغیر. صُغار. (بحر الجواهر). کوچک . کم جثه . (از ناظم الاطباء). مقابل کلان . (یادداشت مؤلف ) : مرعش ، جذب دو شهرک است خرم و
شیرینلغتنامه دهخداشیرین . (ص نسبی ) هر چیزکه نسبت به شیر داشته باشد، خصوصاً در حلاوت . (آنندراج ) (بهار عجم ). || طفل شیرخواره . (ناظم الاطباء). شیری . || هر چیز که مزه ٔ قند و نبات دهد و حلاوت داشته باشد. غذا و خوراک باحلاوت . (ناظم الاطباء). حالی . حلو. صاحب طعمی چون طعم شکر. نقیض مر. مقابل
آوردنلغتنامه دهخداآوردن . [ وَ دَ ] (مص ) (از: آ، به معنی سوی یا به معنی سلب + بردن ) بردن بسوی کسی . ایتاء. اجأه . اِتیان . مقابل بردن : ز چیزی که از بلخ بامی ببردبیاورد و یکسر به گهرم سپرد. فردوسی .بگیریدش از پشت آن پیل مست ب
آراستهلغتنامه دهخداآراسته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) آموده . موده . پدرام . مزیّن . مجمل . مُحلی . حالی . حالیه . مُطرّز. مزخرف . بغازه و گلگونه کرده : گر زآنکه به پیراسته ٔ شهر برآئی پیراسته آراسته گردد ز رخانت . <p class="auth
آراستهدیکشنری فارسی به انگلیسیchaste, clean-cut, straight, neat, orderly, prim, regular, serene, shipshape, smartly, spick-and-span, trim
آراستهفرهنگ فارسی معین(تِ) 1 - (ص مف .) مزیُن ، زینت شده . 2 - منظّم . 3 - (ص .) آماده ، مهیّا. 4 - آهستگی ، درنگ . 5 - آسایش ، راحتی . 6 - خاموشی ، سکوت . 7 - امن ، امان . 8 - بستر، خوابگاه . 9 - جایگاه ، مقام . 10 - جای خلوت . 11 - (ق .) آهسته ، به تأنی . 12 - اطمینان خاطر.
خوان آراستهلغتنامه دهخداخوان آراسته . [ خوا / خا ن ِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سفره ٔ رنگین . سفره در کمال زیبایی و رنگینی . (یادداشت بخط مؤلف ). || کنایه از مائده . (یادداشت مؤلف ) (دهار). || کنایه از فریب ، کنایه از وس
ناآراستهلغتنامه دهخداناآراسته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مقابل آراسته . بدون زینت . نامزیّن . غیرمطرد. || نامهیا. آماده نشده . غیر مستعدّ. ناساخته . نابسیجیده . || نامنتظم . نامرتب . بدون نظم و ترتیب . || تباه . غیرمعمور. نابسامان . عَسطَلَة؛ سخن ناآراسته . هُر
آراستهلغتنامه دهخداآراسته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) آموده . موده . پدرام . مزیّن . مجمل . مُحلی . حالی . حالیه . مُطرّز. مزخرف . بغازه و گلگونه کرده : گر زآنکه به پیراسته ٔ شهر برآئی پیراسته آراسته گردد ز رخانت . <p class="auth
آراستهدیکشنری فارسی به انگلیسیchaste, clean-cut, straight, neat, orderly, prim, regular, serene, shipshape, smartly, spick-and-span, trim