آسمانیلغتنامه دهخداآسمانی . [ س ْ / س ِ ] (ص نسبی ) سماوی . فلکی . سپهری . چرخی . گرزمانی . گردونی . || نجومی . احکامی . احکام نجومی : ولیکن اتفاق آسمانی کند تدبیرهای مرد باطل . منوچهری . || عِلوی :
آسمانیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به آسمان.۲. الهی؛ ربانی؛ خدایی: ◻︎ بخت و دولت به کاردانی نیست / جز به تٲیید آسمانی نیست (سعدی: ۸۴).۳. مربوط به تقدیر و سرنوشت.۴. به رنگ آسمان؛ آبی آسمانی؛ آبی روشن؛ آبی کمرنگ.۵. (حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] ارجمند بودن؛ گرانقدر بودن.
آسمانیفرهنگ فارسی معین( ~.)(ص نسب .) 1 - سماوی ، سپهری . 2 - نجومی . 3 - عالی . 4 - آبی روشن . 5 - خدایی .
فیروزهفرهنگ نامها(تلفظ: firuze) (معرب) پیروزه ، نوعی کانی قیمتی حاوی مس و فسفر ، دارای رنگ آبی یا سبز که در جواهر سازی به کار میرود . یا گُهری گرانبها و آسمانی رنگ .
سنجاب رنگلغتنامه دهخداسنجاب رنگ . [ س ِ / س َ رَ ] (ص مرکب ) به رنگ سنجاب . خاکستری رنگ . آسمانی رنگ : کمترین پرده سرای کاخ و ایوان تو باداین مشبک خیمه ٔ سنجاب رنگ بی طناب . سوزنی .تات چو فندق نکند خانه
آسمانیلغتنامه دهخداآسمانی . [ س ْ / س ِ ] (ص نسبی ) سماوی . فلکی . سپهری . چرخی . گرزمانی . گردونی . || نجومی . احکامی . احکام نجومی : ولیکن اتفاق آسمانی کند تدبیرهای مرد باطل . منوچهری . || عِلوی :
باشقلغتنامه دهخداباشق . [ ش َ ] (معرب ، اِ) نام پرنده ای که فارسی آن باشه است . باشه . ج ، بواشق . (مهذب الاسماء). مرغی است شکاری . (منتهی الارب ). معرب باشه مرغ معروف شکاری . (فرهنگ رشیدی ). جانوری است شکاری و معرب باشه . (آنندراج ). واشَه . ج ، بَواشِق . (زمخشری ). معرب باشه که مرغ شکاری بو
پیروزهلغتنامه دهخداپیروزه . [ زَ / زِ ] (اِ) فیروزه . فیروزج . سنگی معدنی گرانبها و آسمانی رنگ که انگشتری و زینت را بکاراست . جوهری باشد کانی ، فیروزه معرب آن است . (برهان ). جوهری است که معدن آن شهر نیشابورست بخراسان و به فیروزه که معرب آن است معروف است گویند
آسمانیلغتنامه دهخداآسمانی . [ س ْ / س ِ ] (ص نسبی ) سماوی . فلکی . سپهری . چرخی . گرزمانی . گردونی . || نجومی . احکامی . احکام نجومی : ولیکن اتفاق آسمانی کند تدبیرهای مرد باطل . منوچهری . || عِلوی :
آسمانیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به آسمان.۲. الهی؛ ربانی؛ خدایی: ◻︎ بخت و دولت به کاردانی نیست / جز به تٲیید آسمانی نیست (سعدی: ۸۴).۳. مربوط به تقدیر و سرنوشت.۴. به رنگ آسمان؛ آبی آسمانی؛ آبی روشن؛ آبی کمرنگ.۵. (حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] ارجمند بودن؛ گرانقدر بودن.
آسمانیفرهنگ فارسی معین( ~.)(ص نسب .) 1 - سماوی ، سپهری . 2 - نجومی . 3 - عالی . 4 - آبی روشن . 5 - خدایی .
دریای آسمانیلغتنامه دهخدادریای آسمانی . [ دَرْ ی ِ س ْ / س ِ ] (اِخ ) بحر ازرق . دریای آبی . یکی از دو شعبه ای که رود نیل را تشکیل میدهد.
چراغ آسمانیلغتنامه دهخداچراغ آسمانی . [ چ َ / چ ِ غ ِ س ْ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چراغ آسمان . آفتاب عالمتاب . (مجموعه ٔ مترادفات ). کنایه از آفتاب . (آنندراج ). چراغ جهانتاب .چراغ سپهر. چراغ عالم افروز. چراغ جهان <span clas
سنگ آسمانیلغتنامه دهخداسنگ آسمانی . [ س َ گ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) سنگی که از آسمان افتاده باشد. سنگی که از آسمان بر زمین فرودمی آید. از مطالعاتی که بر روی ساختمان این نوع سنگها بعمل آمده ترکیب اصلی آنها کاملاً شبیه سنگهای معدنی زمین است و در اکثر آنها املاح و اکسیدهای آهن فراوان است . حجرسماوی
علامات آسمانیلغتنامه دهخداعلامات آسمانی . [ ع َ ت ِ س ْ / س ِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به کائنات الجو شود.
آسمانیلغتنامه دهخداآسمانی . [ س ْ / س ِ ] (ص نسبی ) سماوی . فلکی . سپهری . چرخی . گرزمانی . گردونی . || نجومی . احکامی . احکام نجومی : ولیکن اتفاق آسمانی کند تدبیرهای مرد باطل . منوچهری . || عِلوی :