عشازنلغتنامه دهخداعشازن . [ ع َ زِ ] (ع اِ) ج ِ عَشَوزن .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عشوزن شود.
هشجینلغتنامه دهخداهشجین . [ هَِ ش َ ] (اِخ ) قصبه ٔ بخش شاهرودو مرکز دهستان خورش رستم از شهرستان هروآباد دارای 2738 تن سکنه . آب آن از پنج رشته چشمه و محصول عمده اش غله ، حبوب ، سردرختی و هنر دستی مردم بافتن جاجیم و گلیم و کرباس است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران
عشزنلغتنامه دهخداعشزن . [ ع َ ش َزْ زَ ] (ع ص ) دشوار و پیچیده از هر چیزی . || درشت خلقت . (منتهی الارب ).
عشوزنلغتنامه دهخداعشوزن . [ ع َ ش َ زَ ] (ع ص ) دشوار و پیچیده از هر چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || درشت خلقت . (منتهی الارب ). سخت و شدید در خلقت و آفرینش . (از اقرب الموارد). || مرد سخت و درشت اندام . (منتهی الارب ). سخت و غلیظ. || اماکنی که پیمودن آنها صعب و دشوار باشد. (از اقر
آسیازنهلغتنامه دهخداآسیازنه . [ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) ابزار آجیدن سنگ آسیا. آژینه . منقار. میقعه . مِکْوَس . برطیل . آس افزون .
آسیازنهفرهنگ فارسی عمیدآلت فولادی با دستۀ چوبی شبیه تیشه که با آن سنگ آسیا را دندانهدار و تیز میکنند؛ آسافزون؛ آژینه.
آسیاآژنلغتنامه دهخداآسیاآژن . [ ژَ ] (اِمرکب ) آژینه . آسیازنه . برطیل . منقار. آس افزون . مِکْوَس . میقعه . || (نف مرکب ) نقار. آسیازن .
نقارلغتنامه دهخدانقار. [ ن َق ْ قا ] (ع ص ) کنده گر. (مهذب الاسماء). که بر سنگ یا چوب کنده گری کند و آنکه روی رکاب یا لجام اسب نقاشی کند. که حرفه اش نقارة است . (از اقرب الموارد). || آسیازن . (یادداشت مؤلف ). الذی ینقر الرحا؛ که سنگ آسیاب تراشد. (متن اللغة). || کسی که گل و برگ و صورتهای دیگر
آسیازنهلغتنامه دهخداآسیازنه . [ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) ابزار آجیدن سنگ آسیا. آژینه . منقار. میقعه . مِکْوَس . برطیل . آس افزون .
آسیازنهفرهنگ فارسی عمیدآلت فولادی با دستۀ چوبی شبیه تیشه که با آن سنگ آسیا را دندانهدار و تیز میکنند؛ آسافزون؛ آژینه.