آغردهلغتنامه دهخداآغرده . [ غ َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) نم دیده . خیسیده . ترشده : بدرد خاست کمرگاه و پشتت از ترّی که پوشش زبرین تو بود آغرده . سوزنی .معنی جامه ٔ تن
آغردنلغتنامه دهخداآغردن . [ غ َ دَ ] (مص ) خوردن . (فرهنگ اسدی ، خطی ) : باده خوریم اکنون با دوستان زآنکه بدین وقت می آغرده به .خفاف (ازفرهنگ اسدی ، خطی ).
اغرادلغتنامه دهخدااغراد. [ اِ ] (ع مص ) بلند برداشتن آواز و طرب انگیز ساختن و در گلو گردانیدن آواز را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). طرب انگیز ساختن کسی را بوسیله ٔ بلند برداشتن آواز خود و در گلو گردانیدن آن : اغرده ؛ اطربه بتغریده . (از اقرب الموارد).
بهلغتنامه دهخدابه . [ ب ِه ْ ] (ص ) در ایرانی باستان «وهیه » (اوستا «ونگه ، وهیه » .«بارتولمه ص 1405» نیز «وهو» صفت است بمعنی خوب و نیک و به . «بارتولمه ص 1395». سانسکریت «وسو» ، پارسی باستان «وهو» ، پهلوی «وه » . (از حاشیه
میلغتنامه دهخدامی . [ م َ / م ِ ] (اِ) به معنی شراب انگوری است . (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ). || مطلق شراب اعم از اینکه از انگور حاصل آید یا مویز و خرما و جز آن . (از یادداشت لغت نامه ) . صاحب آنندراج گوید: بدین معنی ، خام ،بی غش ، صرف ، ناب ، ممزوج ،
دوستلغتنامه دهخدادوست . (ص ، اِ) محب و یکدل و یکرنگ . (ناظم الاطباء) (برهان ). خیرخواه و یار و رفیق . (ناظم الاطباء). یار. (شرفنامه ٔ منیری ). مقابل دشمن و این ظاهراً در اصل دوس بوده که به معنی چسبیدن و پیوستن به چیزی است و به مرور ایام از معنی اصلی مهجور گشته به معنی مأخوذ شهرت گرفته پس دوس