آویخته گوشلغتنامه دهخداآویخته گوش . [ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) اَحدَل . اَخطل . گاوگوش .- سگی آویخته گوش ؛ شلل گوش .
آویختهلغتنامه دهخداآویخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) آویزان شده . آونگ شده . دروا. اندروا. معلق . فروهشته . فروگذاشته . نگون : آب گلفهشنگ گشته از فسردن ای شگفت همچنان چون شیشه ٔ سیمین نگون آویخ
گاوگوشلغتنامه دهخداگاوگوش . (ص مرکب ) آنکه پره و لاله ٔ گوش بسوی رو خمیده دارد.اَخْذی ̍. (دستوراللغة). اخطل . آویخته گوش . سست گوش .
اخطللغتنامه دهخدااخطل . [ اَ طَ ] (ع ص ) نعت است از خَطَل . سخن تباه گوینده . مرد بسیارگو. || سست و سبک شنونده . || آنکه گوش او سست شده و آویخته باشداز گرما. سست گوش . (تاج المصادر بیهقی ). آویخته گوش . (زوزنی ). گاوگوش . درازگوش . ج ، خُطل . (مهذب الاسماء).
آویختهلغتنامه دهخداآویخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) آویزان شده . آونگ شده . دروا. اندروا. معلق . فروهشته . فروگذاشته . نگون : آب گلفهشنگ گشته از فسردن ای شگفت همچنان چون شیشه ٔ سیمین نگون آویخ
آویختهفرهنگ فارسی معین(تِ) (ص مف .) 1 - آویزان شده ، معلق . 2 - چنگ زده ، تمسک جُسته . 3 - مورد سؤال قرار گرفته .
درآویختهلغتنامه دهخدادرآویخته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آویخته . آویزان . معلق : ماری دید در گردن همای پیچیده و سرش درآویخته . (نوروزنامه ). تو گفتی خرده ٔ مینا بر خاکش ریخته است و عقد ثریا از تاکش درآویخته . (گلستان ). تَکعنش ؛ درآو
دل آویختهلغتنامه دهخدادل آویخته . [ دِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) دلبسته . دلبستگی یافته . علاقه پیدا کرده . || عاشق : بر دل آویختگان عرصه ٔ عالم تنگست کان که جائی به گل افتاد دگر جا نرود. سعدی .چنان معلو
آویختهلغتنامه دهخداآویخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) آویزان شده . آونگ شده . دروا. اندروا. معلق . فروهشته . فروگذاشته . نگون : آب گلفهشنگ گشته از فسردن ای شگفت همچنان چون شیشه ٔ سیمین نگون آویخ