اومانلغتنامه دهخدااومان . [ اَ ] (اِخ ) قریه ای است در همدان . این قریه زادگاه اثیرالدین شاعر است . (حبیب السیر)(از ناظم الاطباء) (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ).
ته اومانلغتنامه دهخداته اومان . [ ت ِ ] (اِخ ) پادشاه شوش در سال 645 ق . م . که درآن سال آشوربانیپال پادشاه آشور به شوش حمله کرد و ته اومان را مغلوب و مقتول ساخت و سراسر این کشور را مورد نهب و غارت قرار داد. رجوع به یسنا ص 97 شود
حومانلغتنامه دهخداحومان . [ ح َ ] (ع اِ) ج ِ حومانة، یعنی جای درشت که نیک بلند نباشد.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به حومانة شود.
حومانلغتنامه دهخداحومان . [ ح َ ] (ع اِ) نباتی است به بادیه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گیاهی صحرائی . (ناظم الاطباء).
حومانلغتنامه دهخداحومان . [ ح َ وَ ] (ع مص ) گردچیزی گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ). || قصد کار کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به حوم شود.