هبعانلغتنامه دهخداهبعان . [ هََ ب َ ] (ع مص ) گردن دراز کرده رفتن شتر. || بناگاه فرا پیش آمدن قوم از هر جای . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة).
ابن حبانلغتنامه دهخداابن حبان . [ اِ ن ُ ح ِب ْ با ] (اِخ ) محمدبن احمد بستی . وفات 354 هَ.ق . در سن 80 سالگی . تولد او به سیستان بوده و پس از مسافرتهای بسیار قاضی سمرقند شد، و سپس بتهمت زندقه معزول گشت و علت ْ آنکه گفته بود نبوت
پدرفرهنگ فارسی عمید۱. مردی که فرزند داشته باشد.۲. سرپرست و بزرگتر خانواده.⟨ پدربرپدر: پشتدرپشت؛ جدبرجد؛ اباًعنجد: ◻︎ پدربرپدر پهلوان بودهام / نگهدار تاج کیان بودهام (فردوسی: لغتنامه: پدربرپدر).
غیاث الدینلغتنامه دهخداغیاث الدین . [ ثُدْ دی ] (اِخ ) (امیر...) محمدبن امیر جلال الدین عبدالوهاب بن امیر غیاث الدین بن امیر کمال الدین بن امیر سیدقوام الدین . یکی از امرای عهد سلطان ابوسعید (قرن نهم هجری )، و اباًعن جد والی مازندران بود. رجوع به تاریخ حبیب السیر چ خیام ج <span class="hl" dir="ltr"
ضیاءالدینلغتنامه دهخداضیاءالدین . [ ءُ د د ] (اِخ ) محمد (خواجه ...). پدر دستور قابل فاضل خواجه فضل الدین محمود. از صنادید کرمان بود و اباًعن جد منصب مقدمی و پیشوائی ملک کرمان بلکه وزارت سلاطین زمان موروث خاندان مبارک این وزیر به استحقاق (یعنی افضل الدین است ). ظاهراً خود افضل الدین وزیر معاصر دول
علاءالدولهلغتنامه دهخداعلاءالدوله . [ ع َ ئُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) حسن بن رستم بن علاءالدوله . او قائم مقام پدر خود بود و چون در 558 هَ .ق . پادشاه شد. درباب ریختن خون بی گناهان غلو کرده از هر کس اندک جریمه میدید وی را فی الحال بقتل میرساند. و عمش حسام الدوله شهریاربن
سهیلیلغتنامه دهخداسهیلی . [ س ُ هََ ] (اِخ ) نامش امیر نظام الدین احمد. اصلش از خانواده ٔ الوس جغتائی اباعن جد همگی رایت حکومت افراشته و خود با وجود منصب دیوانی و اعتبارات سلطانی اکثراوقات بصحبت اهل کمال و خدمت ارباب حال میل تمام داشته ، و دیوانی از ترکی و فارسی تمام کرده از اوست :دل چه شک