ابتهارلغتنامه دهخداابتهار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) حیلت کردن . || دعوی بدروغ کردن . || زنی را بیگناه بخویشتن آلوده کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || دونیم کردن شمشیر را. || تاسه برافتادن کسی را از ماندگی . || کوتاهی نکردن در نفع یا ضرر کسی . || زاری و الحاح کردن در دعا، یا دعا کردن هر ساعت و خاموش نشد
ابیاثارلغتنامه دهخداابیاثار. [ اَ ] (اِخ ) یکی از کهنه ٔ بنی اسرائیل و از منسوبان داود نبی است . او مبغوض طالوت شد و سپس به ادونیا پسر داود پیوست و از اینرو سلیمان ویرا از کهانت عزل کرد.
ابتارلغتنامه دهخداابتار. [ اِ ] (ع مص ) ابتر گردانیدن . دم بریده کردن . دنبال بریده کردن . || بی فرزند کردن . || ذخیره کردن . یخنی نهادن . پس انداز کردن . || عطا کردن . || منع کردن . || نماز چاشت خواندن آن وقت که شعاع آفتاب بر زمین منبسط گردد. || بی فرزند و بی خلیفه گردانیدن خدای تعالی کسی را.
ابتیارلغتنامه دهخداابتیار. [ اِ ] (ع مص ) آرمیدن با. درآمیختن با. خفتن با. || آزمودن . آزمایش . || بوئیدن شتر نر ماده را تا باردار است یا نه . بور.
ابطارلغتنامه دهخداابطار. [ اِ ] (ع مص ) به دَنه آوردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). سخت شاد شدن . فیریدن . سخت شاد کردن مال کسی را. گمراه و ناسپاس کردن مال کسی را. سرگشته و حیران کردن . || تکلیف زیاده از طاقت دادن . || معیشت او موقوف گردانیدن . || لاغر ساختن . || مدهوش کردن . (تاج المصادر ب
مبتهرلغتنامه دهخدامبتهر. [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) دعوی دروغ کننده به زنا. (از منتهی الارب ). آنکه دعوی دروغ کند گوید زنا کردم و حال آنکه نکرده . (آنندراج ). || آن که افترای به دروغ میکند بر کسی و یا نسبت خیر میدهد به کسی که لایق و سزاوار آن نیست . (ناظم الاطباء). || دشنام دهنده کسی را به چیزی که
دمالغتنامه دهخدادما. [ دَ ] (اِ) دم و نفس . (انجمن آرا) (از آنندراج ) (لغت محلی شوشتر) (برهان ) (ناظم الاطباء). قطع. ربو. نفس . نسمه . (یادداشت مؤلف ). || بهر. نهج . نهیج . تتابع نفس . حشا. (یادداشت مؤلف ): و آنچه به شُش رود از وی ، دما و ضیق النفس و سرفه ٔ تر و سل تولد کند. (ذخیره ٔخوارزم
للغتنامه دهخدال . (حرف ) حرف بیست و هفتم از الفبای فارسی و بیست و سوم از الفبای عربی و دوازدهم از الفبای ابجدی و نام آن لام است و در حساب جُمَّل آن را به سی دارند:لا و لا لب لا و لالا شش مه است لل کط و کط لل شهور کوته است . (نصاب الصبیان ).و در حساب تر
دعوی کردنلغتنامه دهخدادعوی کردن . [دَع ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مدعی بودن . (یادداشت مرحوم دهخدا). ادعا کردن . ادعاء. (از المصادر زوزنی ) (دهار). زعم . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ) : دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم . <p class="a
رلغتنامه دهخدار. (حرف ) حرف دوازدهم از الفبای فارسی و دهم از حروف هجای عرب (ابتث ) و بیستم از حروف ابجد و بحساب جُمَّل آن را به دویست دارند و از حروف مکسوره و زلاقه و مسروری و منفصله یا خواتیم و آنیه و مهمله (غیر منقوطه ) و نورانیه یا حروف حق و متشابهه یامتزاوجه و لثوی و از حروف یرملون میب