تورسنگgabionواژههای مصوب فرهنگستانقفسی توری پر از قلوهسنگ و قطعات مختلف که با قرار دادن تعدادی از آنها بر روی هم، بهصورت خشکهچینی، از ریزش دیوارۀ خاکی جلوگیری میکنند
پایان غیرعادیabend, abnormal endواژههای مصوب فرهنگستانمتوقف شدن برنامهریزینشدۀ اجرای برنامه براثر مواجهۀ رایانه با دستور یا فرایندی ناشناس
ابن حبانلغتنامه دهخداابن حبان . [ اِ ن ُ ح ِب ْ با ] (اِخ ) محمدبن احمد بستی . وفات 354 هَ.ق . در سن 80 سالگی . تولد او به سیستان بوده و پس از مسافرتهای بسیار قاضی سمرقند شد، و سپس بتهمت زندقه معزول گشت و علت ْ آنکه گفته بود نبوت
ابن العمادلغتنامه دهخداابن العماد. [ اِ نُل ْ ع ِ ] (اِخ )ابوالفلاح عبدالحی بن عمادالدین احمد صالحی . مولد او به سال 1032 هَ .ق . و وفات در سنه ٔ 1089 در مکه ٔ مکرمه بوده است . او راست : کتاب شذرات الذهب فی اخبار من ذهب و آن یکی از
ابن العمادلغتنامه دهخداابن العماد. [ اِ نُل ْ ع ِ] (اِخ ) شهاب الدین ابوالعباس احمدبن عمادبن محمدبن یوسف اقفهسی شافعی . او راست : کتابی التعقبات علی المهمات و آن تخطئه گونه ای است بر کتاب المهمات عبدالرحیم بن حسن اسنوی و ابن عماد گوید من این کتاب نزد مصنف او بخواندم . کتاب القول التام فی احکام الما
ارثلغتنامه دهخداارث . [ اِ ] (ع مص ) میراث یافتن . (تاج المصادر بیهقی ). میراث بردن : انا نحن نرث الارض و من علیها و الینا یرجعون . (قرآن 40/19). بعضی بطریق ارث دست در شاخی ضعیف زده . (کلیله و دمنه ). || (اِ) آنچه از مال مرده به وارث رسد. مرده ریگ . مردریگ .
ابنلغتنامه دهخداابن . [ اِ ] (ع اِ) زاده ٔ نرینه از آدمی . فرزند نرینه . پسر : این کار وزارت که همی رانَد خواجه نه کار فلان بن فلان بن فلانست . منوچهری .ای بدل ذوالیزن بوالحسن بن الحسن فاعل فعل حسن صاحب دوکف ّ راد. <p clas
خار خرمابنلغتنامه دهخداخار خرمابن . [ رِ خ ُ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خار درخت خرما. یکی از معانی لغت طَمیل میباشد. (منتهی الارب ).
خرمابنلغتنامه دهخداخرمابن . [ خ ُ ب ُ ] (اِ مرکب ) درختی است از طایفه ٔ نخیلات و از محصولات گرمسیری که دارای میوه ای است شیرین و لذیذ و گوارا موسوم بخرما و آنرا مخ نیز گویند و در جنوب ایران این درخت بسیار فراوان است . (از ناظم الاطباء). باسقه . نَخْله (ج ، نخل ، نخیل ). (یادداشت بخط مؤلف ). مر
زابنلغتنامه دهخدازابن . [ ب ِ ] (اِخ ) موضعی است که حمیدبن ثورهلالی از آن در این بیت خویش نام برد : رعی السروة المحلال ما بین زابن الی الخور وسْمی َّ البقول المدیَّما.(معجم البلدان ).
زابنلغتنامه دهخدازابن . [ ب ِ ] (ع اِ) دیو سرکش باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || چاوش باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).