ابوالعنبرلغتنامه دهخداابوالعنبر. [ اَ بُل ْ عَم ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) سیر. ثوم . فوم . بوالعنبر. بلعنبر.
غنیملغتنامه دهخداغنیم . [ غ ُ ن َ ] (اِخ ) ابن قیس ، مکنی به ابوالعنبر. تابعی ، و از رواة حدیث است . در تاج العروس آمده : غنیم بن قیس مازنی تابعی است . وی نزد عمر آمد. از سعد و ابوموسی روایت کند، و سلیمان تیمی و جریری و گروهی از او روایت دارند.