ابوصخرلغتنامه دهخداابوصخر. [ اَ ص َ ] (اِخ ) صاحب العباء. او از ابی سعید المقبری و از او ماجشون روایت کند.
ابوموسیلغتنامه دهخداابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) یُحَنَّس . تابعی است . او ازام الدرداء و از او ابوصخر حمیدبن زیاد روایت کند.
حبیش خزاعیلغتنامه دهخداحبیش خزاعی . [ ح ُ ب َ ش ِ خ ُ ] (اِخ ) (ابوصخر- الخزاعی ). رجوع به حبیش بن خالدبن سعد شود.
ذوعیرلغتنامه دهخداذوعیر. (اِخ ) ابن الاثیر در المرصع گوید نام کوهی است و آنرا ذوعَنز نیز گفته اند. ابوصخر هذلی راست :فجلک ذاعیر و الاسناد دونه و عن مخمص الحجاج لیس بناکب .
حامدلغتنامه دهخداحامد. [ م ِ ] (اِخ ) (تل ...) موضعی است از کوه حِراء مشرف بر مکه . ابوصخر هذلی گوید:بأغزر من فیص الاسیدی خالدو لامزبد یعلو جلامید حامد.(معجم البلدان ).