آبکاریلغتنامه دهخداآبکاری . (ص نسبی ) منسوب به آبکار. || (حامص مرکب ) شغل و عمل آبکار. || (اِ مرکب ) دکان آبکار.
galvanizeدیکشنری انگلیسی به فارسیگالوانیزه کردن، اب فلزی دادن، ابکاری فلزی کردن، با برق اب طلا یا نقره دادن به
galvanizedدیکشنری انگلیسی به فارسیگالوانیزه، اب فلزی دادن، ابکاری فلزی کردن، با برق اب طلا یا نقره دادن به
galvanisingدیکشنری انگلیسی به فارسیگالوانیزه کردن، اب فلزی دادن، ابکاری فلزی کردن، با برق اب طلا یا نقره دادن به
خرابکاریلغتنامه دهخداخرابکاری . [ خ َ ] (حامص مرکب ) اِفساد. (یادداشت بخط مؤلف ). عمل خرابکار. || در تداول عامه ، آلودن بستر یا زیر جامه . (یادداشت بخط مؤلف ).
شتابکاریلغتنامه دهخداشتابکاری . [ ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل شتابکار. حالت و کیفیت شتابکار. تعجیل . عدم تأنی . شتاب . (ناظم الاطباء). خَطَل ؛ شتابکاری . (منتهی الارب ).
نابکاریلغتنامه دهخدانابکاری . [ ب ِ ] (حامص مرکب ) شرارت . فساد. بداندیشی . (ناظم الاطباء). خباثت . بدنیتی . بدنهادی . بدکاری . بدکرداری : من طاهر را شنیده بودم در رعونت و نابکاری . (تاریخ بیهقی ص 394). مردی از ایشان که به ره زدن و نابکار
صوابکاریلغتنامه دهخداصوابکاری . [ ص َ ] (حامص مرکب ) عمل و کیفیت صوابکار. نیکوکاری . مقابل گناهکاری . رجوع به صواب شود.