اجتماعگراییcommunitarianismواژههای مصوب فرهنگستاناولویت و امتیاز قائل شدن در برقراری روابط اجتماعی با افراد اجتماع خود
گروه اجتماعیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی امت، خلق، ملت▼، عامه، عامۀ مردم، جامعه، جماعت، آحاد، افراد، کسان، عالمیان، عالم، گروه، خانواده، حزب، نسل نژاد، نسب
گروه اجتماعیsocial group, group 2واژههای مصوب فرهنگستانشماری از افراد متحد با یکدیگر که براساس الگوهای کمابیش پایدار تعاملی به طور رسمی یا غیررسمی به عضویت یک جمع درمیآیند
اجتماعلغتنامه دهخدااجتماع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اجدماع . (منتهی الارب ). گرد آمدن . تجمع. اجماع . فاهم آمدن . (زوزنی ). تألف . ائتلاف . احتفال . انجمن شدن . فراهم آمدن . (تاج المصادر) (منتهی الارب ) : چون فیروزان بن الحسن خبر اجتماع و اتفاق ایشان بشنید از جرجان روی بمحار
اِجْتِماعُدیکشنری عربی به فارسیجلسه , نشست , همايش , گردهمايي , اجلاسيه , اجلاس , کنفرانس , سمينار , اجتماع , تجمع , ميتينگ