احلیلیلغتنامه دهخدااحلیلی . [اِ لی لا ] (اِخ ) شِعبی است بنی اسد را و در آن نخلستانی است و ذکر آن در شعر آمده است . (معجم البلدان ).
احلیلاءلغتنامه دهخدااحلیلاء. [ اِ ] (ع مص ) شیرین شدن . شیرین گردیدن . || اِحلیلاء چیزی ؛ شیرین یافتن آنرا.
اعلیلاءلغتنامه دهخدااعلیلاء. [ اِ] (ع مص ) بلند برآمدن . || بلندقدر شدن . (منتهی الارب ). || برآمدن بر چیزی : اعلولاه اعلیلاءً؛ صعده . (از اقرب الموارد). برآمدن بر آن : اعلولاه ؛ برآمد آن را. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
احالیللغتنامه دهخدااحالیل . [ اَ ] (اِخ ) موضعی است در مشرق ذات الأصاد و مرسل داحس و غبراء از آنجاست . (معجم البلدان ).
احالیللغتنامه دهخدااحالیل . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اِحلیل . سوراخهای نره . || سوراخهای پستان . (منتهی الارب ).