اخبرلغتنامه دهخدااخبر. [ اَ ب َ ] (ع ن تف ) باخبرتر. خبیرتر. آگاه تر: و کان من اخبرالناس [ فضل بن سهل ] بعلم النجامة. (ابن خلکان ).- امثال :اهل المکة اخبر بشعابها .
اخبارلغتنامه دهخدااخبار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ خَبَر. آگاهی ها. اطلاعات : تو گوئی که اخبار ایشان همی فرستد بدو آفتاب اسگذار. عنصری .اگر این اخبار بمخالفان رسد... چه حشمت ماند. (تاریخ بیهقی ). اخبار رسید که داود از سرخس با لشکر قوی قصد گ
اخبارلغتنامه دهخدااخبار. [ اِ ] (ع مص ) خبر دادن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (قاموس ترکی ترجمه ٔ سید ابوالکمال ). انباء. آگاهانیدن . آگاه کردن . و صاحب منتهی الارب گوید: اَخْبَرَه ُ خبورَةً؛ خبر داد او را.- اخبار کردن ؛ آگاه کردن . خبردار کردن . اعلام کردن . <b
فهمیدندیکشنری فارسی به عربیاتل , اخبر , ادخل , اصبح , افهم , انو , شاهد , صيد , غصين , فحم , مقص , مهارة
باخبرلغتنامه دهخداباخبر. [ خ َ ب َ ] (ص مرکب ) آگاه . مطلع. واقف . مستحضر. خبردار. (آنندراج ). ملتفت . هوشیار. (ناظم الاطباء) : نجات آخرت را چاره گر باش درین منزل ز رفتن باخبر باش . نظامی .جمله گفتند ای حکیم با خبرالحذر دع لیس ی