اخلقلغتنامه دهخدااخلق . [ اَ ل َ ] (ع ص ) خوش خلق . || فقیر. || هموار. ساده و همواره . املس . نسوکرده . (زوزنی ): حجر اخلق ؛ سنگ املس . || مصمت . || (ن تف ) نعت تفضیلی از خلیق . سزاوارتر. اجدر. احری . اولی . اَقمن . الیق . بسزاتر. برازنده تر. برازاتر. درخورتر. زیباتر. اَحق . زیبنده تر. اصلح .
اخلاقناگرا۱، اخلاقناگرایانهamoralواژههای مصوب فرهنگستانمربوط به اخلاقناگرایی؛ منسوب به اخلاقناگرا
اخلاقلغتنامه دهخدااخلاق . [ اَ ] (ع اِ) (علم الَ ....) دانش بد و نیک خویها. یکی از سه بخش فلسفه ٔ عملیه ، و آن تدبیر انسان است نفس خود را یا یک تن خاص را. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: علم اخلاق عبارتست از علم معاشرت با خلق و آن از اقسام حکمت عملیه است و آنرا تهذیب اخلاق و حکمت خلقیه نیز نام
اخلاقلغتنامه دهخدااخلاق . [ اِ ] (ع مص ) کهنه شدن . کهن شدن . || کهنه کردن . (زوزنی ). || کهنه پوشانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). جامه ٔ کهنه پوشانیدن . || نسو کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || اخلاق دیباجه ؛ اذلال .
اخلقلعهلغتنامه دهخدااخلقلعه . [ اَ خ َ ق َ ع َ ] (اِخ ) شهری بروسیه ٔ آسیا از بلاد گرج ، به 115 هزارگزی جنوب غربی تفلیس . و آن در قدیم شهری بسیار نیکو بود و الب ارسلان سلجوقی بسال 453هَ . ق . آنرا ویران ساخت . (ضمیمه ٔ معجم البل
خلقاءلغتنامه دهخداخلقاء. [ خ َ ] (ع ص ) مؤنث اخلق . رجوع به اَخلَق در این لغت نامه شود. || سم بی شکاف . || زن رتقاء؛ یعنی زن بسته فرج . || صخره ٔ بی شکاف . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).- صخرة خل-قاء؛ سنگ ام-لس . (منتهی الارب ). || (اِ) شکستگی . || پهلوی شتر و جز آن . (
قض ءلغتنامه دهخداقض ء. [ ق َض ْءْ ] (ع مص ) تباه شدن و بوی گرفتن از نمی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || تهافُت . (اقرب الموارد). || پاره پاره شدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کهنه شدن . (اقرب الموارد). گویند: قضی ٔ الثوب و الحبل ؛ اخلق و تقطع اوطال دفنه فی الارض حتی ینهک . (اقرب ال
اخلقلعهلغتنامه دهخدااخلقلعه . [ اَ خ َ ق َ ع َ ] (اِخ ) شهری بروسیه ٔ آسیا از بلاد گرج ، به 115 هزارگزی جنوب غربی تفلیس . و آن در قدیم شهری بسیار نیکو بود و الب ارسلان سلجوقی بسال 453هَ . ق . آنرا ویران ساخت . (ضمیمه ٔ معجم البل
صباخلقلغتنامه دهخداصباخلق . [ ص َ خ ُ ] (ص مرکب ) خوش خلق . نیکوخو : کو صباخلقی که از تشویر جاه خلق اوهم بهشت عدن و هم بحر عدن بگریستی .خاقانی .رجوع به صبا شود.