ادبیلغتنامه دهخداادبی . [ اَ دَ بی ی ] (اِخ ) کوهیست نزدیک عوارض . شماخ گوید:کانها وقد بدا عُوارض ُو أدبی ّ فی السّراب غامض ُواللیل بین قَنوَین رابض ُبجیرةالوادی قطاً نواهض ُ.نصر گوید: أدبی ّ کوهی است در دیار طی ٔ حذاء عوارض . و آن کوهی است سیاه رنگ در أعلی دیار طی ٔ و
ادبیفرهنگ فارسی معین( ~.) [ ع - فا. ] (ص نسب .) نوشته ای که موضوع و سبک آن ادبی باشد، نوشته هایی که با فنون ادبی بستگی داشته و دربارة ادبیات باشد.
حدبیلغتنامه دهخداحدبی . [ ح َ دَ] (اِخ ) فضل الحدبی . فرقه ٔ حدبیه از معتزله بدو منسوبند. چنین گفته است تهانوی در «کشاف اصطلاحات الفنون » و آن تصحیف حدثی است . رجوع به حدیثی و حدثی شود.
هیذبیلغتنامه دهخداهیذبی . [ هََ ذَ با ] (ع اِ) نوعی از رفتار اسب به کوشش . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). هیدبی . (از اقرب الموارد). رجوع به هیدبی شود.
هیدبیلغتنامه دهخداهیدبی . [ هََ دَ با ] (ع اِ) نوعی از رفتار اسب و مانند آن به کوشش . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
هیدبیلغتنامه دهخداهیدبی . [ هََ دَ بی ی ] (ع ص ) رجل هیدبی الکلام ؛ مرد بسیارسخن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ادیبیلغتنامه دهخداادیبی . [ اَ ] (اِخ ) شاعر و قاضی ترک . متوفی بسال 1028هَ . ق . او راست : دیوانی بترکی .
ادبیرلغتنامه دهخداادبیر. [ اِ ] (از ع ، اِمص ، ص ) (بیاء مجهول و گاه برای رعایت قافیه بیای معروف نیز خوانند). (غیاث ). ممال ادبار، بمعنی منحوس ، نحوست ، بدبختی و غیره . رجوع به ادبار شود : در جهان چندانکه خواهی بیشمارنیستی و محنت و ادبیر هست . <p class="auth
ادبیاتفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) مجموعه آثار مکتوب منظوم یا منثور که بیانگر عواطف است.۲. علومی که مربوط به ادب باشد و دربارۀ مسائل ادبی گفتگو کند.
ادبیرفرهنگ فارسی عمیدنحوست؛ بدبختی؛ بختبرگشتگی: ◻︎ در جهان چندان که گویی بیشمار / نیستی و محنت و ادبیر هست (انوری: ۵۶۱).
اسائه ادبواژهنامه آزادجسارت، بی ادبی. || «قصد اسائۀ ادب نداشتم»:یعنی نمی خواستم بی ادبی کنم، یا حرف بی ادبانه ای بزنم. بی ادبی(لغتنامه دهخدا)
ادبیرلغتنامه دهخداادبیر. [ اِ ] (از ع ، اِمص ، ص ) (بیاء مجهول و گاه برای رعایت قافیه بیای معروف نیز خوانند). (غیاث ). ممال ادبار، بمعنی منحوس ، نحوست ، بدبختی و غیره . رجوع به ادبار شود : در جهان چندانکه خواهی بیشمارنیستی و محنت و ادبیر هست . <p class="auth
ادبیاتفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) مجموعه آثار مکتوب منظوم یا منثور که بیانگر عواطف است.۲. علومی که مربوط به ادب باشد و دربارۀ مسائل ادبی گفتگو کند.
ادبیرفرهنگ فارسی عمیدنحوست؛ بدبختی؛ بختبرگشتگی: ◻︎ در جهان چندان که گویی بیشمار / نیستی و محنت و ادبیر هست (انوری: ۵۶۱).
ادبیات کودک و نوجوانjuvenile literatureواژههای مصوب فرهنگستانآثاری که بهطور خاص برای کودکان و نوجوانان تهیه شده باشد
دبادبیلغتنامه دهخدادبادبی . [ دَ دُ ب َی ْ ی ِن ْ] (ع اِ) جاء بِدَبادُبَی ّ و بدبادبیین ؛ آورد مال بسیار، یعنی چون مور و ملخ در کثرت . (منتهی الارب ).
جخادبیلغتنامه دهخداجخادبی . [ ج ُ دِ ] (ع ص ، اِ) جُخادِب در تمام معانی . (از منتهی الارب ) (تاج العروس ) (ذیل اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء). رجوع به جُخادِب شود.- ابوجخادبی ؛ به معنی جُخادِب است . (از منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد) (تاج العروس ). رجوع