ارتجاعیلغتنامه دهخداارتجاعی . [ اِ ت ِ ] (ص نسبی ) منسوب به ارتجاع . || بازگشته . || آنکه ببازگشت به اصول پیشین معتقد است . مرتجع .
ارتجاعیفرهنگ فارسی معین( ~.) [ ع - فا. ] (ص نسب .)1 - منسوب به ا رتجاع ، حالت ارتجاعی . 2 - آن که به بازگشت به اصول پیشین معتقد است ، آن که با جهش و پیشرفت مخالف باشد.
ارتجاحلغتنامه دهخداارتجاح . [ اِ ت ِ] (ع مص ) لرزیدن . جنبیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || ارتجاح بعیر؛ جنبیدن شتر در پویه دویدن . || ارتجاح روادف زنی را؛ جنبیدن سرینهای او. || گردانیدن . (منتهی الارب ). || مائل گردیدن . || اضطراب . (منتهی الارب ).
ارتجاعلغتنامه دهخداارتجاع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اشتربفروختن و به بهای آن دیگری خریدن سود را. فروختن ناقه و ببهای آن دیگری خریدن . (منتهی الارب ). || عطا که داده باشی بازستدن . (زوزنی ). بخشیده را بازگرفتن . || بازگردانیدن . (زوزنی ) (غیاث ). واگردانیدن . || بازگشتن . بازگشت . || (اِ) عکس العمل .
ارتجاعفرهنگ فارسی عمید۱. بازگشتن به حال اول؛ برگشتن.۲. [مجاز] ضدیت و مخالفت با تجدد جامعه و تمایل به اوضاع قدیمی.