ارتطاملغتنامه دهخداارتطام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) انبوهی کردن چیزی بر کسی . (منتهی الارب ). ازدحام . ارتکام . برهم نشستن . (زوزنی ). || در کاری افتادن که نتوان از آن بیرون شد. (منتهی الارب ). در کاری دشخوار گرفتار شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || در گِل افتادن . (منتهی الارب ). در گل ماندن
ارتتاملغتنامه دهخداارتتام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بسته شدن رتیمه (یعنی رشته ٔ یادآور) به انگشت . تَرتُم . (منتهی الارب ).
مرتطملغتنامه دهخدامرتطم . [ م ُ ت َ طِ ] (ع ص ) افتاده در گل و محکم چسبیده و غیر قادر بر برخاستن . (ناظم الاطباء). در وحل افتاده . (از اقرب الموارد). نعت فاعلی است از ارتطام . رجوع به ارتطام شود. || در کاری افتاده که نتوان از آن بیرون شد. (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). در کاری گرفتار شده که