ارسلغتنامه دهخداارس . [ اَ رَ ] (اِخ )(... خان ) نام شاهزاده ای است از قبچاق : به پور ارس خان سپردش عنان قوی دست کردش به تیغ و سنان .هاتفی (از شعوری ).
ارسلغتنامه دهخداارس . [ اِ رُ ] (اِخ ) طبیب . وی در قرن اول قبل از میلاد میزیسته است . ارس نامی طبیب ژولی دختر اغوسطس بود و دو تن دیگر نیز بنام ارس خوانده میشوند که یکی از آنان در قرن دوازدهم میلادی میزیسته است . ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء (ج 1 ص <span c
حرسلغتنامه دهخداحرس . [ ح َ رَ ] (اِخ ) نام قریه ای است در جانب شرقی مصر. (سمعانی ). و بعضی گفته اند نام محله ای است به مصر. (معجم البلدان ).
ارسطولغتنامه دهخداارسطو. [ اَ رِ ] (اِخ ) (در یونانی : اریست تلس ) حکیم مشهور یونانی ملقب بمعلم اول و پیشوای مشائین . نام این فیلسوف در فارسی و عربی بصور ذیل آمده است : ارسطو، آرسطو، ارسطوی ، ارسطوطالیس ، ارسطوطالس ، ارسطاطالیس ، ارسطاطلس ، ارستطالیس ، ارسطاطالس ، ارسطالیس ، رَسطالیس ، ارسطا،
ارسلانلغتنامه دهخداارسلان . [ اَ س َ ](اِخ ) ابن مسعودبن ابراهیم بن مسعودبن محمودبن سبکتکین غزنوی ملقب بسلطان الدوله و ابوالملوک . بعد از فوت مسعودبن ابراهیم (508 هَ . ق .) ولدش کمال الدوله شیرزاد قدم بر مسند سروری نهاد و چون یک سال از سلطنتش بگذشت ، در سنه ٔ ت
ارساخلغتنامه دهخداارساخ . [ اِ ] (ع مص ) ثابت و استوار گردانیدن . (منتهی الأرب ). استوار کردن چیزی را.
ارسطولغتنامه دهخداارسطو. [ اَ رِ ] (اِخ ) (در یونانی : اریست تلس ) حکیم مشهور یونانی ملقب بمعلم اول و پیشوای مشائین . نام این فیلسوف در فارسی و عربی بصور ذیل آمده است : ارسطو، آرسطو، ارسطوی ، ارسطوطالیس ، ارسطوطالس ، ارسطاطالیس ، ارسطاطلس ، ارستطالیس ، ارسطاطالس ، ارسطالیس ، رَسطالیس ، ارسطا،
ارسلانلغتنامه دهخداارسلان . [ اَ س َ ](اِخ ) ابن مسعودبن ابراهیم بن مسعودبن محمودبن سبکتکین غزنوی ملقب بسلطان الدوله و ابوالملوک . بعد از فوت مسعودبن ابراهیم (508 هَ . ق .) ولدش کمال الدوله شیرزاد قدم بر مسند سروری نهاد و چون یک سال از سلطنتش بگذشت ، در سنه ٔ ت
ارساخلغتنامه دهخداارساخ . [ اِ ] (ع مص ) ثابت و استوار گردانیدن . (منتهی الأرب ). استوار کردن چیزی را.
درسومارسلغتنامه دهخدادرسومارس . [ ] (اِ) به یونانی زجاج است . (فهرست مخزن الادویة). رجوع به زجاج شود.
دروبطارسلغتنامه دهخدادروبطارس . [ دَ ب ِ رِ ] (معرب ، اِ) معرب از یونانی . به لغت یونانی رستنیی باشد مانندسرخس و آن بیشتر بر درخت بلوط کهنه پیچیده شود و اگر آنرا با شاخ و برگ و بیخ بکوبند و بر بیخ موی ضمادکنند موی را ببرد و فالج و لقوه را مفید است . (برهان ) (آنندراج ). بلوطی یا سرخس بلوط، و آن خ
درةالمدارسلغتنامه دهخدادرةالمدارس . [ دُرْ رَ تُل ْ م َ رِ ] (اِخ ) (مدرسه ...) از نخستین مدارس ملی دخترانه ٔ تهران که پیش از سال 1300 هَ . ش . به مدیریت شمس النهار مهدوی دختر درةالمعالی افتتاح شد. در 1305 هَ . ش . که شمس النهار ام
دریای پارسلغتنامه دهخدادریای پارس . [ دَرْ ی ِ ] (اِخ ) خلیج فارس . رجوع به بحر پارس ذیل بحر و خلیج فارس در ردیف خود و تاریخ ایران باستان ص 1807 و 1917 و التفهیم بیرونی ص 169 و مجمل التواریخ و القص
دریای فارسلغتنامه دهخدادریای فارس . [ دَرْ ی ِ ] (اِخ ) دریای پارس . خلیج فارس .رجوع به خلیج فارس و دریای پارس در ردیف خود شود.