ازدولغتنامه دهخداازدو. [ اُ دو / اَ دَ / دُو ] (اِ) صمغ. صمغی است که از آن حلوا پزند. (سروری از نسخه ٔ میرزا). صمغی است که حلوای آن بغایت لطیف شود و منفعت دهد درد کمر را. (مؤید الفضلاء). صمغ درخت ارجن باشد که درخت بادام کوهی
ازدفلغتنامه دهخداازدف . [ اَ / اِ دَ ] (اِ) میوه ای است سرخ رنگ که نهال آن از زمین شوره روید و آنرا کوژ نیزخوانند. (جهانگیری ). میوه ای است سرخ رنگ و صحرائی و آنرا بعربی زعرور خوانند. (برهان ). میوه ای است سرخ چند عناب کوچکی که کوژ هم گویند. (از فرهنگی خطی ).
ازدواجلغتنامه دهخداازدواج . [ اِ دِ ] (ع مص ) جفت گرفتن . زن کردن . شوهر کردن . با یکدیگر جفت و قرین شدن . با هم جفت شدن . مزاوجه . (تاج المصادر بیهقی ). زواج . زناشوئی . || جفت کردن . تزویج . با هم جفت کردن مرد و زن را. (غیاث اللغات ). و رجوع به نکاح شود. || (اصطلاح علوم ) تنظیم اشیاء است دو ب
ازدوقتلقلغتنامه دهخداازدوقتلق . [ ] (اِخ ) یکی از چهار دختر قطب الدین محمدسلطان ، از قراختائیان کرمان . (حبیب السیر جزو 2 از ج 3 ص 88).
ازدواجيةدیکشنری عربی به فارسیتوجه ناگهاني و دلسردي ناگهاني نسبت بشخص يا چيزي , دمدمي مزاجي , داراي دو جنبه
انگمفرهنگ فارسی عمیدمادۀ چسبناک که از تنه و شاخۀ برخی درختان میوهدار بیرون میآید و سفت میشود؛ صمغ درخت زنج؛ ازدو.
حامالغتنامه دهخداحاما. (اِ) در اوزان دو قسم است : یکی حامای صغیر و دیگری حامای کبیر. صغیر آن عبارت ازدو مثقال و کبیر آن سه مثقال است . (بحر الجواهر).
ژلیمرلغتنامه دهخداژلیمر. [ ژِ م ِ ](اِخ ) نام آخرین پادشاه واندالهای آفریقا. وی پس ازدو سال سلطنت به دست بِلیزر در 534 م . مغلوب گشت .
حرف زائدالسکونلغتنامه دهخداحرف زائدالسکون .[ ح َ ف ِ ءِ دُس ْ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی ازدو قسم حروف ملفوظی است . رجوع به حرف ملفوظی شود.
حرف زائدالحرکةلغتنامه دهخداحرف زائدالحرکة. [ ح َ ف ِ ءِ دُل ْ ح َ رَ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی ازدو قسم حروف ملفوظی است . رجوع به حرف ملفوظی شود.
ازدواجلغتنامه دهخداازدواج . [ اِ دِ ] (ع مص ) جفت گرفتن . زن کردن . شوهر کردن . با یکدیگر جفت و قرین شدن . با هم جفت شدن . مزاوجه . (تاج المصادر بیهقی ). زواج . زناشوئی . || جفت کردن . تزویج . با هم جفت کردن مرد و زن را. (غیاث اللغات ). و رجوع به نکاح شود. || (اصطلاح علوم ) تنظیم اشیاء است دو ب
ازدوقتلقلغتنامه دهخداازدوقتلق . [ ] (اِخ ) یکی از چهار دختر قطب الدین محمدسلطان ، از قراختائیان کرمان . (حبیب السیر جزو 2 از ج 3 ص 88).
ازدواجيةدیکشنری عربی به فارسیتوجه ناگهاني و دلسردي ناگهاني نسبت بشخص يا چيزي , دمدمي مزاجي , داراي دو جنبه