ازنملغتنامه دهخداازنم . [ اَ ن َ ] (ع ص ) بعیرٌ ازنم ؛ شتر زنمه دار، یعنی آنکه پاره ای از گوش او بریده معلق گذارند و این کار با شتران نجیب کنند. مؤنث : زَنْماء. (منتهی الارب ).
باشینلغتنامه دهخداباشین . (اِخ ) صورتی ازنام قریه ای که در «نزهةالقلوب چ لیدن » بصورت ناشقین ، در ولایت قزوین آمده است . (نزهةالقلوب جزء3 ص 281).
عرش پایگاهلغتنامه دهخداعرش پایگاه . [ ع َ ] (ص مرکب ) دارای مرتبه و مقامی بلند. (فرهنگ فارسی معین ). عنوانی که پس ازنام مردی صاحب مقام آرند توفیر و بزرگداشت او را.
حضرتفرهنگ فارسی معین(حَ رَ) [ ع . حضرة ] (اِ.)1 - قرب ، حضور. 2 - آستانه درگاه . 3 - کلمه ای است که برای احترام پیش ازنام قدیسان و بزرگان می آید . ؛~ عباسی الف - به حضرت عباس قسم . ب - به صورت راست و درست .