ازهرلغتنامه دهخداازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) الحمانی مکنی بابی النجم . او از ابی رجاء عطاردی و از او زیدبن الحباب روایت کند.
ازهرلغتنامه دهخداازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن قیس . صحابی است و حرزبن عثمان از او حدیثی روایت کرده و ابن عبدالبر ذکر او آورده است . (تاج العروس ).
اجهرلغتنامه دهخدااجهر. [ اَ هََ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی ازجهر. || (ص ) آنکه در آفتاب چیزی نبیند. روزکور. (تاج المصادر). || مرد دیداری تمام خلقت . || اسب که غره ٔ وی همه روی وی را گرفته باشد. || احول ِ دیداری . (منتهی الارب ). و عبارت تاج العروس این است : [ و ] الأجهر؛ الأحول الملیح الجهرة، ا
پازهرلغتنامه دهخداپازهر. [ زَ ] (اِ مرکب ) پادزهر : سخن زهر و پازهر و گرم است و سردسخن تلخ و شیرین و درمان و درد. بوشکور.نه هر که دارد پازهر زهر باید خورد. ابوالفتح بستی .که پازهر زهر است کافزون شود
اظهرلغتنامه دهخدااظهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) خطاط. میرخواند وی را در زمره ٔ خطاطان عصر تیموریان آورده و در خط خوش او را به ابن مقله و یاقوت همانند کرده است . رجوع به حبیب السیر ص 116 شود. نامش ظهیرالدین بوده و در رساله ٔ نمونه ٔ خطوط خوش کتابخانه ٔ سلطنتی ایران ا
اظهرلغتنامه دهخدااظهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) نامش میرغلامعلی دهلوی و از شاعران هندوستان بود و در سال 1182 هَ . ق . در مرشدآباد درگذشت . او راست :نه مرا تو می شناسی ، نه ترا شناختم من بکدام آشنائی ، ز تو دردسر گرفتم . (از قاموس الاعلا
اظهرلغتنامه دهخدااظهر. [ اَ هََ ] (اِخ )از شاعران هندوستان و نامش احمدخان بود. او راست :الهی در دلم انداز عشق بی محابا راکنم تا سیر چون فرهاد و مجنون کوه و صحرا را. (از قاموس الاعلام ترکی ).صاحب الذریعه می نویسد: شعر وی در گلشن (ص <span class="hl" dir="lt
ازهریلغتنامه دهخداازهری . [ اَ هََ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن الازهر طلحةبن نوح بن ازهر الازهری الهروی اللغوی مکنی بابومنصور، امام مشهور در لغت . وی فقیه شافعی مذهب بود و علم او در لغت غلبه داشت و بدان اشتهار یافت و همگان بر فضل و ثقت و درایت و ورع او متفق بودند، وی از ابی الفضل محمدبن ابی جعفر ال
ازهریلغتنامه دهخداازهری . [ اَ هََ ] (اِخ ) عبدالرحمن خلف . رجوع بعبدالرحمن ... و معجم المطبوعات شود.
ازهراکلغتنامه دهخداازهراک . [ اَ هََ ] (اِخ ) نام اصلی ضحاک ماران است . (برهان ). و آن محرف ازدهاک و اژی دهاک است .
ازهرانلغتنامه دهخداازهران . [ اَ هََ ] (اِخ ) (بصیغه ٔ تثنیه ) ماه و آفتاب . (منتهی الارب ). شمس و قمر. خورشید و ماه . (مهذب الاسماء). مهر و ماه .
جامع قاهرهلغتنامه دهخداجامع قاهره . [ م ِ ع ِ هَِ رَ ] (اِخ ) همان جامع ازهر است . رجوع به ازهر و جامع ازهر شود.
جامعةالازهرلغتنامه دهخداجامعةالازهر. [ م ِ ع َ تُل ْ اَ هََ ] (اِخ ) رجوع به ازهر و جامع ازهر در همین لغت نامه شود.
ازهریلغتنامه دهخداازهری . [ اَ هََ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن الازهر طلحةبن نوح بن ازهر الازهری الهروی اللغوی مکنی بابومنصور، امام مشهور در لغت . وی فقیه شافعی مذهب بود و علم او در لغت غلبه داشت و بدان اشتهار یافت و همگان بر فضل و ثقت و درایت و ورع او متفق بودند، وی از ابی الفضل محمدبن ابی جعفر ال
ازهریلغتنامه دهخداازهری . [ اَ هََ ] (اِخ ) عبدالرحمن خلف . رجوع بعبدالرحمن ... و معجم المطبوعات شود.
ازهراکلغتنامه دهخداازهراک . [ اَ هََ ] (اِخ ) نام اصلی ضحاک ماران است . (برهان ). و آن محرف ازدهاک و اژی دهاک است .
ازهرانلغتنامه دهخداازهران . [ اَ هََ ] (اِخ ) (بصیغه ٔ تثنیه ) ماه و آفتاب . (منتهی الارب ). شمس و قمر. خورشید و ماه . (مهذب الاسماء). مهر و ماه .
مسجد جامع ازهرلغتنامه دهخدامسجد جامع ازهر. [ م َ ج ِ دِ م ِع ِ اَ هََ ] (اِخ ) رجوع به ازهر و جامع ازهر شود.
پازهرلغتنامه دهخداپازهر. [ زَ ] (اِ مرکب ) پادزهر : سخن زهر و پازهر و گرم است و سردسخن تلخ و شیرین و درمان و درد. بوشکور.نه هر که دارد پازهر زهر باید خورد. ابوالفتح بستی .که پازهر زهر است کافزون شود
ابن ابی الازهرلغتنامه دهخداابن ابی الازهر. [ اِ ن ُ اَ بِل ْ اَ هََ ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن احمدبن مزیدبن محمود نحوی اخباری بوسنجی . اصل او از بوسنج است و عمری طویل یافته . و عبداﷲبن علی بن محمدبن داودبن الجراح معروف به ابن العرمرم گوید در 313 هَ .ق . از ابن الازهر پرسی
ابن الازهرلغتنامه دهخداابن الازهر. [ اِ نُل ْ اَ هََ ] (اِخ ) جعفربن ابی محمدبن ازهربن عیسی الاخباری (200-277 هَ .ق .). از تألیفات اوست : کتاب التاریخ و آن از بهترین کتب فن است .