استطیابلغتنامه دهخدااستطیاب . [ اِ ت ِطْ ] (ع مص ) استطابه . پاکی جستن . || پاکی یافتن . استنجا کردن بشستن یا بمسح حجر. || موی زهار ستردن . || آب شیرین خواستن . (منتهی الارب ).
استحطابلغتنامه دهخدااستحطاب . [ اِت ِ ] (ع مص ) استحطاب عنب ؛ محتاج شدن درخت تاک که ببرند سرهای وی و هَرَس کنند آنرا. (از منتهی الارب ).
استعتابلغتنامه دهخدااستعتاب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) از کسی خواستن که ترا خشنود کند. (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). طلب رضاجوئی کردن از کسی . || آشتی خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). آشتی و صلح خواستن . (زوزنی ). || بخشیدن رضا و خشنودی کسی را: استعتبه ؛ بخشید اورا رضا. || آرزو کردن چیزی . و منه قوله ت
استتبابلغتنامه دهخدااستتباب . [ اِ ت ِت ْ ] (ع مص ) راست شدن کار. (تاج المصادر بیهقی ). مهیا شدن کار. کامل و راست شدن کاربرای کسی . (منتهی الارب ). آماده شدن کار. || مستقیم گشتن کار. استقامت کار. بسامان شدن کار.
استتباعلغتنامه دهخدااستتباع .[ اِ ت ِت ْ ] (ع مص ) پس روی کردن خواستن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). || استتباع ؛ هو المدح بشی ٔ علی وجه یستتبع المدح بشی ٔ آخر. (تعریفات جرجانی ). استتباع ؛ هو مصدر من باب الاستفعال و هو عند اهل البدیع من المحسنات المعنویة. و یسمّی بالمدح الموجه ایضاً. کم
استتباعفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در بدیع، آوردن صفتی از کسی در ضمن صفت دیگر، مانندِ این شعر: آن کند تیغ تو به جان عدو / که کند جود تو به کان گهر (رشیدالدین وطواط).۲. (ادبی) = ذم ⟨ ذمِ موجه۳. [قدیمی] پیروی کردن.
استتبابلغتنامه دهخدااستتباب . [ اِ ت ِت ْ ] (ع مص ) راست شدن کار. (تاج المصادر بیهقی ). مهیا شدن کار. کامل و راست شدن کاربرای کسی . (منتهی الارب ). آماده شدن کار. || مستقیم گشتن کار. استقامت کار. بسامان شدن کار.
استتباعلغتنامه دهخدااستتباع .[ اِ ت ِت ْ ] (ع مص ) پس روی کردن خواستن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). || استتباع ؛ هو المدح بشی ٔ علی وجه یستتبع المدح بشی ٔ آخر. (تعریفات جرجانی ). استتباع ؛ هو مصدر من باب الاستفعال و هو عند اهل البدیع من المحسنات المعنویة. و یسمّی بالمدح الموجه ایضاً. کم
استتباب الأمندیکشنری عربی به فارسیاستقرار امنيت , برقرارى امنيت , ايجاد امنيت , برقراري امنيت , حکمفرما شدن امنيت