استذکارلغتنامه دهخدااستذکار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اذّکار. تذکر. تَذکیر. ذِکری . یاد گرفتن خواستن . (زوزنی ). || یاد گرفتن . || درس گفتن . || نگاه داشتن . (منتهی الارب ). || استذکار کسی یا چیزی ؛ یاد گرفتن . || اِرتمام .
استذکارفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) یاد کردن . 2 - (اِمص .) یادآوری ، یاد کرد. ج . استذکارات .
استادکارلغتنامه دهخدااستادکار. [ اُ ] (ص مرکب ) اُستاکار. ماهر مسلط در صنعت یا حرفه ای : شاگردپیشگان و خریطه کشان وی استادکار تیر سپهرند بر زمین .سوزنی .
استادکارفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که عدهای را در صنعتی یا حرفهای آموزش میدهد.۲. سرپرست و بزرگتر کارگران در کارگاه صنعتی.
استادکارفرهنگ فارسی معین( ~.) (ص فا.) 1 - ماهر و مسلط و متخصص در صنعتی یا حرفه ای . در لفظ عامیانه اوساکار. 2 - کارفرما.
مستذکرلغتنامه دهخدامستذکر. [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استذکار. کسی که یاد می کند و آنکه در خاطر می آورد. (ناظم الاطباء). بیاد آورنده . (اقرب الموارد). || یادگیرنده . (منتهی الارب ). مطالعه کننده و حفظکننده . || آنکه نخی به انگشت خود بندد تا چیزی را بخاطر آورد. (اقرب الموارد). رجوع به ا
اذکارلغتنامه دهخدااذکار. [ اِذْ ذِ ] (ع مص ) اذکار چیزی ؛ یادکردن آن را. گذشته ها یاد کردن . (مؤید الفضلاء). ادّکار. استذکار. تذکر. ذکر. || بیاد آوردن . تذکیر. با یاد آوردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
درس گفتنلغتنامه دهخدادرس گفتن . [ دَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) تدریس . استذکار. (یادداشت مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب ) : به عیبی که گفته ست درس هنربه امنی که خورده ست خون خطر. ظهوری (از آنندراج ).محبت درس معنی گوید افلاطون و مطلب کوکه
یاد گرفتنلغتنامه دهخدایاد گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آموختن . تعلیم گرفتن . فراگرفتن . تعلم : جز از نیکنامی و فرهنگ و دادز رفتار گیتی مگیرید یاد. فردوسی .سخنهای کوتاه و معنی بسی کجا یاد گیرد دل هر کسی . <p class="author"
یاد کردنلغتنامه دهخدایاد کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به خاطر آوردن . به یاد آوردن : یاد کن زیرت اندرون تن شوی تو بر او خوار خوابنیده ستان . رودکی .بنجشک چگونه لرزد از باران چون یادکنم ترا چنان لرزم . ابوالعبا