استصلاحلغتنامه دهخدااستصلاح . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نیکوئی کردن خواستن . و منه : اربع لاتستصلح فسادها، محاسدة الاکفاء و عداوة القرباء و الرکانة فی الامراء و الفسق فی العلماء. (منتهی الارب ). || نیک شدن . نیک آمدن چیزی . (زوزنی ). || صلح جستن . || صلاح کار جستن . صلاح پرسیدن . (غیاث ). || استصلاح یک
استصلاحفرهنگ فارسی عمید۱. (فقه، حقوق) استدلال در حکمی که قاضی بنا به مصلحتی استنباط کند و به آن رٲی بدهد.۲. [قدیمی] به دنبال صلاح کار بودن؛ نیکویی خواستن.
استشلاءلغتنامه دهخدااستشلاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خشم گرفتن . || خواندن کسی را تا رهائی دهد از تنگی و دشواری یا هلاک و یکسو گردانیدن وی را. (منتهی الارب ): استشلی غیره ؛ دعاه لینجیه و یخرجه من ضیق او هلاک و فی الصحاح من موضع او مکان . (تاج العروس ). || رهانیدن . (تاج المصادر بیهقی ).
مستصلحلغتنامه دهخدامستصلح . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استصلاح . نیکو کردن خواهنده ، ضد مستفسد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). آنکه نیکوئی کردن می خواهد و صلح می جوید. (ناظم الاطباء). رجوع به استصلاح شود.
تلاؤملغتنامه دهخداتلاؤم . [ ت َ ءُ ] (ع مص ) کفشیر پذیرفتن جراحت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). استصلاح . (اقرب الموارد).
استقالهلغتنامه دهخدااستقاله . [ اِ ت ِ ل َ ] (ع مص ) استقالت . اقاله خواستن . (منتهی الارب ) (زوزنی ). بیع واشکافتن خواستن . طلب فسخ بیع. برانداختن بیعی را خواستن . رد بیع خواستن . شکستن بیع تقاضا کردن : استقاله ٔ بیع. || استعفاء. طلب عفو و بخشایش : تاش از نیشابور مکاتبت
استغفارلغتنامه دهخدااستغفار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) آمرزش خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). غفران طلبیدن . مغفرت طلبیدن . طلب مغفرت . (غیاث ). توبه کردن : استغفر من ذنبه و استغفره ایاه و استغفر اﷲ لذنبه . (منتهی الارب ) : استغفر لهم او لاتستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعین م