استعانتفرهنگ فارسی عمید۱. یاری خواستن؛ کمک خواستن.۲. کمک؛ یاری.۳. (ادبی) در بدیع، آوردن شعر شاعری در کلام یا شعر خود برای کمک به مراد و مقصود خویش.
استمدّ فلاناًدیکشنری عربی به فارسیكمك خواست از , يارى طلبيد از , درخواست كمك كرد از , تقاضاى كمك كرد از , استعانت جست از
صالحلغتنامه دهخداصالح . [ ل ِ ] (اِخ ) (الملک ...) ابن ملک کامل بن ملک عادل بن نجم الدین . نام او ایوب است . خوندمیر گوید: در تاریخ یافعی مسطور است که بعد از فوت ملک الکامل (635 هَ . ق .) پسر وی ملک العادل در مصر بر مسندحکومت نشست و ملک الجواد در دمشق به نیاب
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) تفتازانی ملقب به سیف الدین . چنانکه از تضاعیف کتاب حبیب السیر برمی آید وی از بزرگان دین و شیخ الاسلام اواخر مائه ٔ نهم و اوائل مائه ٔ دهم هجری بوده است و نام او در کتاب مزبور پیوسته با مولانا ذکر میشود و با لقب سیف الملة و الدین نیز آمده است و تا سال <
طارقلغتنامه دهخداطارق . [ رِ ] (اِخ ) ابن زیاد. بلاذری در کتاب فتوح البلدان گوید. واقدی نقل کند که طارق بن زیاد عامل موسی بن نصیر بسوی اندلس لشکرکشی کرد. او اوّل کسی بود که به جنگ با اندلسیان پرداخت و اقدام او در جنگ به سال 92 هَ . ق . بود. اِلیان که والی مجا
استعانتفرهنگ فارسی عمید۱. یاری خواستن؛ کمک خواستن.۲. کمک؛ یاری.۳. (ادبی) در بدیع، آوردن شعر شاعری در کلام یا شعر خود برای کمک به مراد و مقصود خویش.
استعانتفرهنگ فارسی عمید۱. یاری خواستن؛ کمک خواستن.۲. کمک؛ یاری.۳. (ادبی) در بدیع، آوردن شعر شاعری در کلام یا شعر خود برای کمک به مراد و مقصود خویش.