استحلاءلغتنامه دهخدااستحلاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شیرین شمردن چیزی را. شیرین آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). شیرین آمدن به ذائقه . || شیرینی خواستن .
استعلاءلغتنامه دهخدااستعلاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بلند گردیدن روز. (منتهی الارب ). || بلند شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث ). بلندی . بزرگوار شدن . (غیاث ). علو. (زوزنی ). تعالی . ارتفاع : و علی للاستعلاء ابوعلی با گوشه ای نشست تا رایات ناصرالدین ... رسید روی بخدمت نهاد و بمتابعت رایات او استعلا
استعلاءفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برتری جستن . 2 - بزرگوار شدن . 3 - (اِمص .) بلندی ، رفعت .
استعلاءلغتنامه دهخدااستعلاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بلند گردیدن روز. (منتهی الارب ). || بلند شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث ). بلندی . بزرگوار شدن . (غیاث ). علو. (زوزنی ). تعالی . ارتفاع : و علی للاستعلاء ابوعلی با گوشه ای نشست تا رایات ناصرالدین ... رسید روی بخدمت نهاد و بمتابعت رایات او استعلا
استعلائیةلغتنامه دهخدااستعلائیة. [ اِ ت ِ ئی ی َ ] (اِخ ) (سنه ٔ ...) نام سال دوّم بعثت رسول (ص ) از سیزده سال توقف آن حضرت در مکه ، مطابق سال دوم نزول قرآن بمکّه . در این سال سوره ٔ الاعلی ، الطارق ، البروج ، انشقاق ، تطفیف ، انفطار، التکویر، عبس ، نازعات ، نباء، مرسلات ، دهر و قیامت نازل شد.
استعلابلغتنامه دهخدااستعلاب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برگردیدن بوی گوشت سپس سخت گردیدن . || سخت و ناخوش یافتن چیزی را. || ناخوش داشتن ستور خوردن تره را و گران و درشت شمردن آنرا. (منتهی الارب ).
استعلاجلغتنامه دهخدااستعلاج . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) طلب علاج کردن . (غیاث ).- استعلاج بیمار ؛ معالجه طلبیدن . درمان خواستن او.|| زفت شدن پوست . (زوزنی ). زفت پوست شدن . (تاج المصادر بیهقی ). درشت گردیدن پوست . (منتهی الارب ). سخت شدن پوست . ستبر و سخت شدن پوست .
تحقيقدیکشنری عربی به فارسیواقعيت دادن , بصورت مسلم دراوردن , استنطاق , بازجويي , رسيدگي , جستار , تحقيق , خبر گيري , پرسش , سلوال , استعلا م
عقدیلغتنامه دهخداعقدی . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عَقد. رجوع به عقد شود. || مقابل صیغه و منقطعه و متعه . (یادداشت مرحوم دهخدا). زن عقدی ، در مقابل زن صیغه .- امثال : مگر شما از عقدی هستید ما از صیغه ؛ دلیلی بر استعلا و برتری جستن بر م
مستعلیلغتنامه دهخدامستعلی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعلاء. بلند و بلند برآمده . (منتهی الارب ). مرتفع. || بالارونده . || غلبه کننده . (اقرب الموارد). || حروف مستعلی یا استعلاء؛ هفت حرف است از حروف الفبا یعنی : خ ، ص ، ض ، ط، ظ، غ ، ق . و رجوع به مستعلیات و مستعلیة شود. || در اصطلاح اح
اعتلاءلغتنامه دهخدااعتلاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص )بلند شدن . (منتهی الارب ) (از منتخب از غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). علو. (المصادر زوزنی ). || بلند برآمدن روز. (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(منتهی الارب ). || بر بلندی برکردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بر بلندی برآمدن . (ناظم الاطباء).بر زَ
مقدرتلغتنامه دهخدامقدرت . [ م َ دُ رَ /م َ دَ رَ / م َ دِ رَ ] (ع مص ) توانگر بودن . (غیاث ). || توانایی داشتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقدرة شود. || (اِمص ، اِ) قدرت و توانایی . (غیاث ). تاب . توان . توانایی .
استعلاءلغتنامه دهخدااستعلاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بلند گردیدن روز. (منتهی الارب ). || بلند شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث ). بلندی . بزرگوار شدن . (غیاث ). علو. (زوزنی ). تعالی . ارتفاع : و علی للاستعلاء ابوعلی با گوشه ای نشست تا رایات ناصرالدین ... رسید روی بخدمت نهاد و بمتابعت رایات او استعلا
استعلائیةلغتنامه دهخدااستعلائیة. [ اِ ت ِ ئی ی َ ] (اِخ ) (سنه ٔ ...) نام سال دوّم بعثت رسول (ص ) از سیزده سال توقف آن حضرت در مکه ، مطابق سال دوم نزول قرآن بمکّه . در این سال سوره ٔ الاعلی ، الطارق ، البروج ، انشقاق ، تطفیف ، انفطار، التکویر، عبس ، نازعات ، نباء، مرسلات ، دهر و قیامت نازل شد.
استعلابلغتنامه دهخدااستعلاب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برگردیدن بوی گوشت سپس سخت گردیدن . || سخت و ناخوش یافتن چیزی را. || ناخوش داشتن ستور خوردن تره را و گران و درشت شمردن آنرا. (منتهی الارب ).
استعلاجلغتنامه دهخدااستعلاج . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) طلب علاج کردن . (غیاث ).- استعلاج بیمار ؛ معالجه طلبیدن . درمان خواستن او.|| زفت شدن پوست . (زوزنی ). زفت پوست شدن . (تاج المصادر بیهقی ). درشت گردیدن پوست . (منتهی الارب ). سخت شدن پوست . ستبر و سخت شدن پوست .
هفت حرف استعلالغتنامه دهخداهفت حرف استعلا. [ هََ ح َ ف ِ اِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خای نقطه دار و صاد بی نقطه و ضاد نقطه دار و غین نقطه دار و طای بی نقطه و قاف و ظای نقطه دار. (برهان ) : هفت آمد حرف استعلا بدانش بی خلاف خا و صاد و ضاد و طا و ظا پس آنگه غین و قاف
هفت حرف استعلافرهنگ فارسی معین( ~. حَ فِ اِ تِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) عبارتند از: خ ، ص ، ض ، ط ، ظ ، ع ، ق .