استقدادلغتنامه دهخدااستقداد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بر یک وتیره بودن شتران . || پیوسته بودن بر کاری . || برابر و هموار شدن چیزی . (منتهی الارب ).
استقضاضلغتنامه دهخدااستقضاض . [ اِ ت ِ] (ع مص ) سنگریزه ناک شدن جای . || درشت یافتن خوابگاه فلان . (تاج المصادر بیهقی ). درشت آمدن .
استکدادلغتنامه دهخدااستکداد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) کدّ کاری خواستن . (منتهی الارب ). زحمت کشیدن خواستن از کسی .
مستقدلغتنامه دهخدامستقد. [ م ُ ت َ ق ِدد ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقداد. پیوسته باشنده بر کاری و چیزی برابرو هموار. (از منتهی الارب ). امری که مستمر و مستوی شده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به استقداد شود.