استقلّدیکشنری عربی به فارسیمستقل شد , به استقلال رسيد (دست يافت) , بر پاى خود ايستاد , به خود متكى شد
ایستکوللغتنامه دهخداایستکول . (اِخ ) نام دریایی نزدیک پرسنخان . (التفهیم ص 170). اسکول . ایسکول . ایسکوک . این اختلافات عیناً در همه ٔ کتب جغرافیایی قدیم مانند حدود العالم و مسالک و الممالک ابن خرداذبه و امثال آنها دیده میشود. ظاهراًحرف آخر لام است نه کاف و کلمه
اشتکاللغتنامه دهخدااشتکال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) مشتبه شدن کار. یقال : اشتکل الامر؛ اذا اشتبه . (منتهی الارب ). این مصدر در اقرب الموارد نیامده است .
استیکاللغتنامه دهخدااستیکال . [ اِ ] (ع مص ) استئکال . مال کسی ستاندن و خوردن آن خواستن . مال کسی را ستدن و خوردن .مال کسی بستدن و بخوردن . (تاج المصادر بیهقی ): استیکال ضعفا؛ خوردن مال آنان . || لقمه گرفتن خواستن . || وکیلی خواستن . (مجمل اللغه ).
تتایعلغتنامه دهخداتتایع. [ ت َ ی ُ ] (ع مص ) اقدام کردن در امری برخلاف مردم . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || بر روی درافتادن و تمادی و سرعت نمودن در شر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بر روی درافتادن در بدی و سرعت نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ستیهیدن در چیزی . (از قطر ا