استکتابلغتنامه دهخدااستکتاب . [ اِ ت ِ تا ] (ع مص ) نوشتن فرمودن . (منتهی الارب ). نوشتن چیزی خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). چیزی نوشتن خواستن . نوشتن خواستن . (منتهی الارب ). طلب نوشتن چیزی کردن . نویسانیدن . طلب نوشتن . بنوشتن داشتن . || کتابت کردن . نوشتن . (غیاث ).- <span class=
استکتابفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - طلب نوشتن چیزی را کردن . 2 - نسخه برداشتن ، رونوشت برداشتن .
استقطابدیکشنری عربی به فارسیقطب بندى , متمركز كردن , متحد كردن , به گرد هم آوردن , حول يك محور گرداندن , يكسو كردن , محوريت دادن , جمع كردن , هماهنگ كردن , جذب كردن
خبرنویسلغتنامه دهخداخبرنویس . [ خ َ ب َ ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه استکتاب خبر کند. آنکه خبر فراهم آورد و آنرا ثبت کند. || آنکه اخبار دینی جمع میکند. آنکه به استکتاب اخبار دینی میپردازد.
نویساندنلغتنامه دهخدانویساندن . [ ن ِ دَ ] (مص ) نویسانیدن . به نوشتن داشتن . استکتاب . (یادداشت مؤلف ). نوشتن فرمودن . نوشتن کنانیدن . (ناظم الاطباء).به نوشتن واداشتن . وادار به استنساخ کردن . (فرهنگ فارسی معین ). صورت متعدی مصدر نویسیدن و نوشتن است .
قطب الدینلغتنامه دهخداقطب الدین . [ ق ُ بُدْ دی ] (اِخ ) بناکتی ، احمدبن محمودبن ابی بکر. ابن الفوطی درباره ٔ او گوید: مردی نیکوخو و صحیح الضبط بود، هنگام اقامت خواجه نصیرالدین طوسی در مراغه در آن شهر ساکن و به استکتاب و استنساخ کتب مشغول بود و چندین بار به محل رصد آمد و خواجه را ملاقات کرد و از ت
واگرفتنلغتنامه دهخداواگرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بازگرفتن . منع کردن . دریغ کردن . (یادداشت مؤلف ). جدا کردن . دور گردیدن . بریدن : چون بود از همنفسی ناگزیرهمنفسی را ز نفس وامگیر. نظامی .که چون بود کز گوهر و طوق و تاج ز در