استیخاءلغتنامه دهخدااستیخاء. [ اِ ] (ع مص ) خبر جستن . خبر خواستن . یقال : استوخ لنا بنی فلان ما خبرهم ؛ ای استخبرهم . (منتهی الارب ).
استاخیلغتنامه دهخدااستاخی . [ اُ ] (حامص ) گستاخی . دلیری . جرأت . جسارت . بی پروائی . تهور. شوخی . سؤادب . تجاوز از حدّ : مشتی اوباش درهم شده بودند و ترتیبی نبود و هر کس که میخواست استاخی میکرد و با طغرل سخن میگفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 565
مستوخیلغتنامه دهخدامستوخی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) آنکه خبر می پرسد و خبر می خواهد. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیخاء شود.