تحسسلغتنامه دهخداتحسس . [ ت َ ح َس ْ س ُ ] (ع مص ) شنیدن سخن قوم و پرسیدن خبر و جستن آن برای نیکی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و گفته شده است که تحسس مانند تسمع و تبصر است . یقال : اخرج فتحسس لنا. و با جیم (تجسس ) در شر استعمال شود و ابوعبید گوید: تحسست الخبر و
تحسسدیکشنری عربی به فارسیکورکورانه جلورفتن , اشتباه کردن , لکنت زبان پيدا کردن , من من کردن , توپ را از دست دادن , سنبل کردن , کورمالي , اشتباه
تحسیسلغتنامه دهخداتحسیس . [ ت َ ] (ع مص ) به حَس ّ واداشتن کسی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد). || احساس کردن . || ملاحظه کردن . || یافتن . || ریختن آتش بر روی خمیر جهت پختن . || پختن گوشت بر روی خاکستر گرم . (ناظم الاطباء).
تحصیصلغتنامه دهخداتحصیص . [ ت َ ] (ع مص ) هویدا شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پیدا و آشکار شدن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به تحصیص کردن شود.
تهشیشلغتنامه دهخداتهشیش . [ ت َ ] (ع مص ) سست شمردن کسی را. || شادمان گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تهصیصلغتنامه دهخداتهصیص . [ ت َ] (ع مص ) نیکو گشادن چشم را و تیز نگریستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
متحسسلغتنامه دهخدامتحسس . [ م ُ ت َ ح َس ْ س ِ ] (ع ص )پرسنده ٔ خبر و جوینده ٔ آن . (آنندراج ). تفتیش کننده و تفحص کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تحسس شود.