اسخردیکشنری عربی به فارسیتمسخر , طنز , طعنه , ريشخند , استهزاء , اهانت وارد اوردن , تمسخر کردن , تشکر , سپاس , سپاسگزاري , اظهارتشکر , تقدير , سپاسگزاري کردن , تشکر کردن
اشخرلغتنامه دهخدااشخر. [ اَ خ َ ] (اِخ ) یمنی جمال الدین . او راست : شرح بهجةالمحافل و بغیةالاماثل فی تلخیص المعجزات و السیر و الشمائل تألیف ابوبکر عامری . (معجم المطبوعات جزء 2 چ مصر 1330).
اصخرلغتنامه دهخدااصخر. [ اَ خ َ ] (ع ص ) مرد اصخرروی ؛ وقیح . پررو. بیشرم . (از اقرب الموارد از تاج العروس ).
اسخر منهدیکشنری عربی به فارسیتمسخر کردن , بکسي خنديدن , استهزاء کردن , کسي را دست انداختن , شوخي کردن , متلک
یهودای اسخریوطیلغتنامه دهخدایهودای اسخریوطی . [ ی َ ی ِ اِ خ َ ] (اِخ ) یهودای حواری . آنکه مکان عیسی را به کَهَنه نمود. (یادداشت مؤلف ). رجوع به یهودا... شود.
اسخر منهدیکشنری عربی به فارسیتمسخر کردن , بکسي خنديدن , استهزاء کردن , کسي را دست انداختن , شوخي کردن , متلک
اسخر منهدیکشنری عربی به فارسیتمسخر کردن , بکسي خنديدن , استهزاء کردن , کسي را دست انداختن , شوخي کردن , متلک