اسطوللغتنامه دهخدااسطول . [ اُ ] (معرب ، اِ) سفینه . کشتی .(دزی ج 1 ص 22). || جهاز جنگی . سفینه ٔ حرب . کشتی جنگی . (مقریزی از تاج العروس ). ج ، اساطیل .
استول عليهدیکشنری عربی به فارسیبتصرف اوردن , ربون , قاپيدن , توقيف کردن , دچار حمله (مرض وغيره) شدن , درک کردن
اسطوللغتنامه دهخدااسطول . [ اُ ] (معرب ، اِ) سفینه . کشتی .(دزی ج 1 ص 22). || جهاز جنگی . سفینه ٔ حرب . کشتی جنگی . (مقریزی از تاج العروس ). ج ، اساطیل .
اسطوللغتنامه دهخدااسطول . [ اُ ] (معرب ، اِ) سفینه . کشتی .(دزی ج 1 ص 22). || جهاز جنگی . سفینه ٔ حرب . کشتی جنگی . (مقریزی از تاج العروس ). ج ، اساطیل .