اشقاذلغتنامه دهخدااشقاذ. [ اِ ] (ع مص ) راندن و دور کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). راندن . (تاج المصادر بیهقی ). طرد کردن از. (اقرب الموارد).
اشکادلغتنامه دهخدااشکاد. [ اِ ] (ع مص ) بخشیدن به کسی . || کسب کردن مال پست . (اقرب الموارد). دادن و ورزیدن مال حقیررا. (منتهی الارب ). || اطعام کردن و نوشاندن به کسی شیر با آنکه خسیس باشد. (اقرب الموارد).
اسقادلغتنامه دهخدااسقاد. [ اِ ] (ع مص ) لاغر کردن اسپ فربه را. (منتهی الارب ). سوغانی کردن . ریاضت اسپ .
اسقاطلغتنامه دهخدااسقاط. [ اِ ] (ع مص ) افکندن . (ترجمان القرآن سید جرجانی ). بیفکندن . (تاج المصادر بیهقی )(مؤید الفضلاء) (زوزنی ). انداختن . (غیاث ). مساقطة. (زوزنی ). انزلاق . برافکندن : حل و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl" dir="
اسقاطلغتنامه دهخدااسقاط. [ اِ ] (ع مص ) افکندن . (ترجمان القرآن سید جرجانی ). بیفکندن . (تاج المصادر بیهقی )(مؤید الفضلاء) (زوزنی ). انداختن . (غیاث ). مساقطة. (زوزنی ). انزلاق . برافکندن : حل و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl" dir="
اسقاطلغتنامه دهخدااسقاط. [ اِ ] (ع مص ) افکندن . (ترجمان القرآن سید جرجانی ). بیفکندن . (تاج المصادر بیهقی )(مؤید الفضلاء) (زوزنی ). انداختن . (غیاث ). مساقطة. (زوزنی ). انزلاق . برافکندن : حل و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl" dir="