اسلوب الحکیملغتنامه دهخدااسلوب الحکیم . [ اُ بُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب ) هو عبارة عن ذکر الاهم تعریفاً للمتکلم علی ترکه الاهم کما قال الخضر صلی اﷲعلیه وسلم حین سلم علیه موسی انکاراً لسلامه لأن ّ السلام لم یکن معهوداً فی تلک الارض انی بارضک السلام و قال موسی صلی اﷲ علیه وسلم فی جوابه انا موسی کأنه قال
اسلوب الحکیمفرهنگ فارسی عمیددر بدیع، آن است که مخاطب کلام متکلم را عمداً خلاف مراد او تعبیر کند، مثلاً دشنام یا تهدید را حمل بر اظهار لطف و نوید کند، مانندِ این شعر: گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من / از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم (سعدی).
اسلوبلغتنامه دهخدااسلوب . [ اُ ] (ع اِ) گونه . (ربنجنی ) (السامی فی الاسامی ) (ترجمان القرآن علامه ٔ جرجانی ) (منتهی الارب ). راه . (وطواط) (منتهی الارب ). طریق . شیوه . منوال . طرز. نمط. وضع. (غیاث ). طور. روش . (منتهی الارب ). و تیره . سبک . هنجار. نهج . منهج . سان . وجه .مذهب . سیرت . رسم :
اسلوبدیکشنری عربی به فارسیروش , سبک , طرز , اسلوب , مد , ساختن , درست کردن , بشکل در اوردن , راه , طريقه , چگونگي , رسوم , عادات , رفتار , ادب , تربيت , نوع , قسم , شيوه , خامه , سبک نگارش , سليقه , سبک متداول , قلم , ميله , متداول شدن , معمول کردن , مد کردن , ناميدن , شگرد فن , اصول مهارت , روش فني , تکنيک
عصلوبلغتنامه دهخداعصلوب . [ ع ُ ] (ع ص ) بمعنای عصلب [ ع َ ل َ / ع ُ ل ُ ] است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عصلب [ ع َ ل َ / ع ُ ل ُ ] شود.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سلیمان ملقب به شمس الدین . او راست : رسالة فی اسلوب الحکیم .
هاشمیلغتنامه دهخداهاشمی . [ ش ِ ] (اِخ ) (شیخ ...) احمدبن ابراهیم بن مصطفی الهاشمی . در سال 1295 هَ . ق . در قاهره به دنیا آمد. وی از شاگردان محمدعبده است . و مدتها سرپرست تعلیماتی و بازرس مدارس انگلیسی «ویکتوریا» را در قاهره عهده دار بود. از تألیفات اوست : «
اسلوبلغتنامه دهخدااسلوب . [ اُ ] (ع اِ) گونه . (ربنجنی ) (السامی فی الاسامی ) (ترجمان القرآن علامه ٔ جرجانی ) (منتهی الارب ). راه . (وطواط) (منتهی الارب ). طریق . شیوه . منوال . طرز. نمط. وضع. (غیاث ). طور. روش . (منتهی الارب ). و تیره . سبک . هنجار. نهج . منهج . سان . وجه .مذهب . سیرت . رسم :
اسلوبدیکشنری عربی به فارسیروش , سبک , طرز , اسلوب , مد , ساختن , درست کردن , بشکل در اوردن , راه , طريقه , چگونگي , رسوم , عادات , رفتار , ادب , تربيت , نوع , قسم , شيوه , خامه , سبک نگارش , سليقه , سبک متداول , قلم , ميله , متداول شدن , معمول کردن , مد کردن , ناميدن , شگرد فن , اصول مهارت , روش فني , تکنيک
اسلوبلغتنامه دهخدااسلوب . [ اُ ] (ع اِ) گونه . (ربنجنی ) (السامی فی الاسامی ) (ترجمان القرآن علامه ٔ جرجانی ) (منتهی الارب ). راه . (وطواط) (منتهی الارب ). طریق . شیوه . منوال . طرز. نمط. وضع. (غیاث ). طور. روش . (منتهی الارب ). و تیره . سبک . هنجار. نهج . منهج . سان . وجه .مذهب . سیرت . رسم :
اسلوبدیکشنری عربی به فارسیروش , سبک , طرز , اسلوب , مد , ساختن , درست کردن , بشکل در اوردن , راه , طريقه , چگونگي , رسوم , عادات , رفتار , ادب , تربيت , نوع , قسم , شيوه , خامه , سبک نگارش , سليقه , سبک متداول , قلم , ميله , متداول شدن , معمول کردن , مد کردن , ناميدن , شگرد فن , اصول مهارت , روش فني , تکنيک
بداسلوبلغتنامه دهخدابداسلوب . [ ب َ اُ ] (ص مرکب ) بدترکیب . بدرفتار. (ناظم الاطباء). بدوضع. بدکردار. (از آنندراج ).