قباحتلغتنامه دهخداقباحت . [ ق َ ح َ ] (ع اِمص ) قُباح .قبح . زشتی . زشت شدن . || دنائت . سماجت . شناعت . بدی . فساد. بدکاری . (ناظم الاطباء) : هرچ آن قبیح تر بکند یار خوبروی داند که چشم دوست نبیند قباحتش . سعدی . || بدشکلی و بدترکیب
قبعثریلغتنامه دهخداقبعثری . [ ق َ ب َ ث َ را ] (ع ص ) شتر بزرگ جثه . || شتربچه ٔ لاغر. || مرد بزرگ جثه ٔ درشت اندام . ج ، قباعث . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). الف قبعثری ̍ نه برای تأنیث است و نه برای الحاق بلکه قسم ثالثی است . مبرد گفته است الف آن بخاطر الحاق بنات خمس به بنات ست است (پنج حرف