اسم عاملغتنامه دهخدااسم عام . [ اِ م ِ عام م ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسم عام یا اسم جنس آنست که مابین افراد همجنس مشترک است و بر هریک از آنها دلالت کند: مرد، پسر،دختر، اسب ، گاو، باغ ، درخت . رجوع به اسم جنس شود.
حسملغتنامه دهخداحسم . [ ح َ ] (ع مص ) بریدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان عادل ). قطع. || گسستن . بگسلیدن .- حسم عرق ؛ بریدن رگ به آهن داغ تا خون بند شود. (منتهی الارب ).- حسم کسی از چیزی ؛ بازداشتن از آن .- <span class="h
حسملغتنامه دهخداحسم . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن حارث بن اسامةبن لوی . از اجداد کابس بن ربیعه است که در زمان معاویه میزیست و شبیه پیغمبر بود. (تاج العروس ).
اسماء عامریةلغتنامه دهخدااسماء عامریة. [ اَ ءِ م ِ ری ی َ ] (اِخ ) یکی از مشهورترین زنان ادیبه و شاعره ٔ اندلس . وی از مردم اشبیلیه و از خاندان بنی عامر است . قصیده ٔ بسیار معروفی دارد و آنرا در آخر رساله ای که بعبدالمؤمن از خلفای موحدین تقدیم کرده است آورده و این دو بیت از آن قصیده است :عرفنا ا
بقلفرهنگ فارسی معین(بَ) [ ع . ] (اِ.) هر گیاهی که زمین بدان سبز گردد، اسم عام سبزی ها و علوفه های خوراکی ؛ سبزی ، تره ؛ ج . بقول .
اسم جمعلغتنامه دهخدااسم جمع. [ اِ م ِ ج َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسم عام چون در صورت مفرد و در معنی جمع باشد آنرا «اسم جمع» نامند: دسته ، رمه ، گله ، طایفه ، لشکر، عسکر، خیل ، فوج .
نامفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه ک، نامخانوادگی، شهرت، نام فامیل، هویت، اسم و شهرت، اسم کامل، نام (اسم) مستعار، نومدوپلوم، کنیه، لقب، عنوان، نامونشان، تعیین هویت واژۀ فنی، ترم، نامعلمی، ترمینولوژی شناسنامه، گذرنامه، معرفینامه اَعلام، اسامی خاص نام تجارتی، مارک، آرم اسامی، اسما، عناوین اسم
تجارلغتنامه دهخداتجار. [ ت ُج ْ جا ] (ع اِ) ج ِ تاجر، بازرگان . (منتهی الارب ). سوداگران و این جمع تاجر است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).بازرگان و بازرگانان و در زبان فارسی کلمه ٔ تجار، گاه بمعنی بازرگان استعمال میکنند و نوعاً بیشتر اوقات جمعهای تازی را مانند اسم عام استعمال مینمایند. (ناظم ال
اسملغتنامه دهخدااسم . [ اِ / اُ ] (ع اِ) اسم نزد بصریان معتل اللام مشتق از سمو بمعنی علو [ است ] بدلیل امثله ٔ اشتقاق او چون سمی یسمی تسمیة. و سمی در تصغیر و اسماء در جمع تکسیر که اسم از جهت تضمن اجلال وتشریف مناسبت با معنی سمو دارد و نام نهنده بتعین نام نیک
اسمدیکشنری عربی به فارسینام , اسم , موصوف , قاءم بذات , متکي بخود , مقدار زياد , داراي ماهيت واقعي , حقيقي , شبيه اسم , داراي خواص اسم
اسمفرهنگ فارسی عمیدکلمهای که برای نامیدن انسان، حیوان، یا چیزی به کار میرود، مانندِ پدر، اسب، و شمشیر؛ نام.⟨ اسم اشاره: (ادبی) در دستور زبان، اسمی که برای اشاره به شخصی یا چیزی به کار برود، مانندِ این و آن؛ صفت اشاره.⟨ اسم اعظم: برترین نام خداوند که تنها بندگان شایستۀ او آن را میدانند. &Delta
اسمnounواژههای مصوب فرهنگستانیکی از انواع کلمه دال بر فرد یا شیء یا عمل و وضعیت، با قابلیتهایی مانند جمع بسته شدن و توصیف شدن با صفت و قرار گرفتن در جایگاه فاعل یا مفعول
پیرقاسملغتنامه دهخداپیرقاسم . [ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان دینور بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاه . واقع در 28هزارگزی باختری صحنه و 5هزارگزی باختر شوسه ٔ کرمانشاه به سنقر. کوهستانی ، سردسیر، دارای 110</span
چقاقاسملغتنامه دهخداچقاقاسم . [ چ َ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خالصه ٔ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 17 هزارگزی شمال باختری کرمانشاه و یکهزارگزی شمال راه فرعی و یک هزارگزی نیلوفر واقع است . دشت و سردسیر است و 164 تن سکن
داسملغتنامه دهخداداسم . [ س ِ ] (ع ص ) رفیق کار. مهربان . (منتهی الارب ). الرفیق بالعمل ؛ المشفق . (اقرب الموارد).