اشکنکلغتنامه دهخدااشکنک . [ اِ ک َ ن َ ] (اِ) در تداول عامه بمعنی اشکلک است .- امثال : بازی اشکنک داره ، سرشکستنک داره .و رجوع به اشکلک شود.
بکهانلغتنامه دهخدابکهان . [ ب َ ] (اِ) بکهاین . یک نوع غله که سنگ اشکن و سنگ اشکنک نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از رشیدی ). نوعی از غله است . (آنندراج ).
سنگ اشکنلغتنامه دهخداسنگ اشکن . [ س َ اِ ک َ ] (اِ مرکب ) نام غله ای است . || نام نوعی از خرما باشد. که آنرا سنگ اشکنک خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). قطاة. (بحر الجواهر).
کاسرالحجرلغتنامه دهخداکاسرالحجر. [ س ِ رُل ْ ح َ ج َ ] (ع اِ مرکب ) اسم عربی حب القلت است که به هندی کلتهی نامند. (فهرست مخزن الادویه ). بزرالقلب . سنگ اشکن . سنگ شکن . سنگ اشکنک .