اشکیلغتنامه دهخدااشکی . [ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان که در 15000گزی شمال باختری ده شیخ و 2000گزی دسردی واقع است . منطقه ای کوهستانی و گرمسیر است و سکنه ٔ آن 3
اسکیلغتنامه دهخدااسکی . [ اَ ] (اِخ ) یکی از طوایف ساکن آمل . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 36).
اسکیلغتنامه دهخدااسکی . [ اَ ] (ترکی ، ص ) قدیم . || کهنه . مندرس : آن پسر پاره دوز شب همه شب تا بروزبانگ کند چون خروز اسکی بابوش کیمده وار.مولوی .
اشقیلغتنامه دهخدااشقی . [ اَ قا ] (ع ن تف ) نعت تفصیلی از شقی . شقی تر. بدبخت تر. (مهذب الاسماء) (مؤیدالفضلا).اشقی الامة و اشقی القوم ؛ ابن ملجم مرادیست قاتل خیرالخلق . (منتهی الارب ). و مراد به «اشقیها» که در قرآن کریم (12/91) آمده قداربن سالف است که ناقه ٔ
اشکیوانلغتنامه دهخدااشکیوان . [ اِ کی ] (اِخ ) نام جایی و مقامی است . (لغت فرس اسدی ). نام موضعی است . (ناظم الاطبا).
اشکیودلغتنامه دهخدااشکیود. [ اَش ْک ْ ] (ص ) مرکب را گویند که در مقابل مفرد است . (برهان ) (هفت اقلیم ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). مرکب و مختلط و ممزوج ، ضد مفرد و کامود. (ناظم الاطباء).
اشکیللغتنامه دهخدااشکیل . [ اِ ] (اِ) مکر و حیله و فریب . (انجمن آرا) (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به اشکل شود. || اسبی بود که دست راست و پای چپ او سفید باشد. (برهان ) (هفت قلزم ) (غیاث ). || دوائی است که آب برگ آن سفیدی چشم را زایل کند و بعربی آنرا عوسج گویند. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). و
غدد دمعهلغتنامه دهخداغدد دمعه . [ غ ُ دَ دِ دَ ع َ / ع ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غدد اشکی . رجوع به غدد اشکی شود.
اشکیوانلغتنامه دهخدااشکیوان . [ اِ کی ] (اِخ ) نام جایی و مقامی است . (لغت فرس اسدی ). نام موضعی است . (ناظم الاطبا).
اشکیودلغتنامه دهخدااشکیود. [ اَش ْک ْ ] (ص ) مرکب را گویند که در مقابل مفرد است . (برهان ) (هفت اقلیم ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). مرکب و مختلط و ممزوج ، ضد مفرد و کامود. (ناظم الاطباء).
اشکیللغتنامه دهخدااشکیل . [ اِ ] (اِ) مکر و حیله و فریب . (انجمن آرا) (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به اشکل شود. || اسبی بود که دست راست و پای چپ او سفید باشد. (برهان ) (هفت قلزم ) (غیاث ). || دوائی است که آب برگ آن سفیدی چشم را زایل کند و بعربی آنرا عوسج گویند. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). و
اشکینهلغتنامه دهخدااشکینه . [ اَ ن َ / ن ِ ] (اِ) لهجه ای است از اشکنه بمعنی پیازو و په پیاز. رجوع به اشکنه شود.
کاشکیلغتنامه دهخداکاشکی . (ق ) ای کاش . چه خوب بود که . کاج . لیت . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). کلمه ٔ تمنی است که آرزو باشد و بمعنی تأسف و افسوس و حسرت هم آمده است . (برهان ). کلمه ٔ تمنا در اصل کاش که بود، هاء مختفی که در آخر کاف بیانی بود بسبب کسر کاف بیاء تحتانی بدل کرده کاشکی مینویس
ناشکیلغتنامه دهخداناشکی . (اِخ ) از دهات دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت . در 182هزارگزی جنوب کهنوج و 10هزارگزی مغرب راه مالرو انگهران به منوجان واقع است کوهستانی و گرمسیر است و 80 تن س
یواشکیلغتنامه دهخدایواشکی . [ ی َ ش َ ] (ق مرکب ) (اصطلاح عامیانه )به آرامی و آهستگی . (فرهنگ لغات عامیانه ). به نرمی . آهسته . نرم . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یواش شود.
مناشکیلغتنامه دهخدامناشکی . [ م َ ش ِ ] (ص نسبی ) منسوب است به مناشک . (از انساب سمعانی ). رجوع به مناشک شود.