اضاءلغتنامه دهخدااضاء. [ اِ ] (ع اِ) پالیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مبطخه یا محل خربزه . (از قطر المحیط). جالیز. اضاءة. (اقرب الموارد). رجوع به اضاءة شود. || بیشه ٔ بید هندی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بیشه ٔ خلاف هندی . (از قطر المحیط). اضاءة. رجوع به اضاءة شود. در ناظم ال
فضای پرواز توصیهایadvisory airspace, ADAواژههای مصوب فرهنگستانفضای پروازی شامل مسیرهای توصیهای که در آن مراقبت پرواز و خدمات مشورتی، تا حد ضروری و نه بهطور کامل، فراهم باشد
مسافت شتابـ ایست موجودaccelerate-stop distance available, ASDAواژههای مصوب فرهنگستانمسافت قابلدسترس برای شتابگیری و، در صورت انصراف از برخاست، توقف هواپیما
اهدا عضوواژهنامه آزاداهدای بافت های بیولوژیک و یا یک عضو از بدن انسان، زنده یا شخص مرده به یک دریافت کننده زنده نیازمند پیوند
اضاءةلغتنامه دهخدااضاءة. [ اِ ءَ ] (ع مص ) روشن شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (ترجمان تهذیب عادل ص 14) (مؤید الفضلا). || روشن کردن . (منتهی الارب ) (ترجمان تهذیب عادل ص 14)
اضاءةدیکشنری عربی به فارسیروشن سازي , تنوير , چراغاني , تذهيب , اشراق , روشنايي , احتراق , اشتعال , نورافکني , سايه روشن
اضاءة لبنلغتنامه دهخدااضاءة لبن . [ اَ ءَ ت ُ ل ِ ] (اِخ ) یکی از حدود حرم است بر طریق یمن . (از معجم البلدان ).
اضاءة بنی غفارلغتنامه دهخدااضاءة بنی غفار. [ اَ ءَ ت ُ ب َ غ ِ ] (اِخ ) اضاءة بمعنی آب درگودال فراهم آمده از سیل یا جز آن است و گویند: بمعنی غدیر کوچک است و هم گفته اند مسیل آب به غدیر باشد،و غِفار نام قبیله ایست از کنانة. و اضاءة بنی غِفار،جایگاهی است نزدیک مکه بالای سرف نزدیک تناضب ، نامی از آن در حد
بید هندیلغتنامه دهخدابید هندی . [ دِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از بید است که در بیشه های مازندران باشد و از میوه ٔ آن دوشاب گیرند. خلاف هندی . رجوع به هندی شود: اضاء؛ بیشه ٔ بید هندی . (منتهی الارب ).
اضاةلغتنامه دهخدااضاة. [ اَ ] (ع اِ) غدیر. ج ، اَضَیات ، اَضی ̍. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). آبگیر. (مهذب الاسماء). ایستادنگاه آب سیل و جز آن . ج ، اَضَوات ، اَضَیات ، اَضا، اَضی ̍، اِضاء، اِضون ، اَضات ، اضآت . (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
ازدهارلغتنامه دهخداازدهار. [ اِ دِ ] (ع مص ) درخشیدن . روشن گردیدن : ازدهر الوجه . (منتهی الارب ). ازدهر السراج ؛ تلألأ و اضاء. (قطر المحیط). || بدل نگاهداشت کردن و در دل داشتن چیزیرا. || شادمان شدن به چیزی . (منتهی الارب ). || شکوفه بیاوردن نبات . || کوشش فرمودن کسی را در کار. کوشش فرمودن صا
جدادلغتنامه دهخداجداد. [ ج ُدْ دا ] (ع ص ، اِ) جامه های کهنه ٔ پاره پاره . معرب کداد. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ذیل اقرب الموارد). جوالیقی گوید جداد نخهای گره خورده است و آن را به نبطی کُدّاد گویند : اضاءَ مظلته بالسراج ِ، واللیل غامر جداد ها. <p class="aut
حباحبلغتنامه دهخداحباحب . [ ح ُ ح ِ ] (ع اِ) کرم شب تاب . چراغله . آتشپزه . کرم شب افروز. کرم شب فروز. شب تاب . شب افروز.شب فروز. شب چراغک . آتشک . چراغک . کمیچه . کاونه . سراج اللیل . سوزنه . شب سوزنه . زنازاده . ولدالزنا. گی ستاره . عروسک . یراع . طیبوث . سراج القطلب . (تذکره ٔ ضریر انطاکی د
اضاءة بنی غفارلغتنامه دهخدااضاءة بنی غفار. [ اَ ءَ ت ُ ب َ غ ِ ] (اِخ ) اضاءة بمعنی آب درگودال فراهم آمده از سیل یا جز آن است و گویند: بمعنی غدیر کوچک است و هم گفته اند مسیل آب به غدیر باشد،و غِفار نام قبیله ایست از کنانة. و اضاءة بنی غِفار،جایگاهی است نزدیک مکه بالای سرف نزدیک تناضب ، نامی از آن در حد
اضاءة لبنلغتنامه دهخدااضاءة لبن . [ اَ ءَ ت ُ ل ِ ] (اِخ ) یکی از حدود حرم است بر طریق یمن . (از معجم البلدان ).
اضاءةلغتنامه دهخدااضاءة. [ اِ ءَ ] (ع مص ) روشن شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (ترجمان تهذیب عادل ص 14) (مؤید الفضلا). || روشن کردن . (منتهی الارب ) (ترجمان تهذیب عادل ص 14)
اضاءةدیکشنری عربی به فارسیروشن سازي , تنوير , چراغاني , تذهيب , اشراق , روشنايي , احتراق , اشتعال , نورافکني , سايه روشن