اعضدلغتنامه دهخدااعضد. [ اَ ض َ ] (ع ص ) باریک بازو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). آنکه بازوی او باریک باشد. (از اقرب الموارد). || آنکه یک بازوی او کوتاه باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کسی که یکی از بازوان وی کوتاه باشد. (از اقرب الموارد
احدیتلغتنامه دهخدااحدیت . [ اَ ح َ دی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) یگانگی : ای بر احدیّتت ز آغازخلق ازل و ابدهم آواز. مکتبی .|| مقام الوهیت : و گفت یا ابراهیم ، جناب احدیت ترا سلام می رساند. (قصص الانبیاء).
أحدَثَدیکشنری عربی به فارسیبه وجود آورد , پديد آورد , ايجاد کرد , احداث نمود , نو کرد , باع شد , موجب شد , منجر شد
باریک بازولغتنامه دهخداباریک بازو. (ص مرکب ) آنکه بازویی باریک ، لاغر و ظریف دارد. اَعضُد. (منتهی الارب ).
اعضادلغتنامه دهخدااعضاد. [ اِ ] (ع مص ) بچپ و راست رفتن تیر. یقال : رمی فاعضد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بچپ و راست رفتن تیر. (آنندراج ). براست و چپ رفتن تیر. تَعضید. (از اقرب الموارد). || خاک نمناک باران به عضد رسیدن ، یقال : اعضد المطر؛ بلغ ثراه العضد. (از اقرب الموارد).
عضدلغتنامه دهخداعضد. [ ع َض ُ ] (ع اِ) بازو که میان مرفق و کتف باشد. (منتهی الارب ). بازو. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). ساعد، وآن از مرفق و آرنج است تا کتف . و بنی تمیم آن را مذکر دارند و تهامه مؤنث . (از اقرب الموارد). قسمتی ازدست مابین شانه و آرنج . (فرهنگ فارسی معین ). عَضِد.عُضُد. (م