کردملغتنامه دهخداکردم . [ ک َ دَ ] (ع ص ) کوتاه قد. (منتهی الارب ). کوتاه بالا. (ناظم الاطباء). کوتاه بالای ستبر. (از اقرب الموارد). کوتاه زفت . (مهذب الاسماء). || دلاور. (منتهی الارب ). شجاع . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
قردملغتنامه دهخداقردم . [ ق َ دَ ] (اِخ ) گروهی از اعراب هستند که به آفریقا هجرت کردند. (انساب سمعانی ).
قرضملغتنامه دهخداقرضم . [ ق ِ ض ِ ] (اِخ ) پدر قبیله است از مهرةبن جیدان ، و یا فرضم به فاء است نه قاف . (منتهی الارب ).
کردمحلهلغتنامه دهخداکردمحله . [ ک ُ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) یکی از محله های خاوری شهرستان رشت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کردماندلغتنامه دهخداکردماند. [ ک َدُ ن َ ] (اِ) گروهی گفته اند که قُردُمانیّة سلاحی است در خزاین ساسانیان و آن را کردماند نامیده اند، یعنی عمل میکند و می ماند. (از المعرب جوالیقی ص 252).
کردمانةلغتنامه دهخداکردمانة. [ ک ِ ن َ ] (معرب ، اِ) کرم دانه . فارسی است . (از دزی ج 1 ص 454 و 456). رجوع به کرم دانه شود.
کردمحلهلغتنامه دهخداکردمحله . [ ک ُ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل . معتدل و مرطوب است و 165 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
کردمحلهلغتنامه دهخداکردمحله . [ ک ُ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش رامسر شهرستان شهسوار. معتدل و مرطوب است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
کردمحلهلغتنامه دهخداکردمحله . [ ک ُ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) یکی از محله های خاوری شهرستان رشت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کردماندلغتنامه دهخداکردماند. [ ک َدُ ن َ ] (اِ) گروهی گفته اند که قُردُمانیّة سلاحی است در خزاین ساسانیان و آن را کردماند نامیده اند، یعنی عمل میکند و می ماند. (از المعرب جوالیقی ص 252).
کردمانةلغتنامه دهخداکردمانة. [ ک ِ ن َ ] (معرب ، اِ) کرم دانه . فارسی است . (از دزی ج 1 ص 454 و 456). رجوع به کرم دانه شود.
کردمحلهلغتنامه دهخداکردمحله . [ ک ُ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل . معتدل و مرطوب است و 165 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
کردمحلهلغتنامه دهخداکردمحله . [ ک ُ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش رامسر شهرستان شهسوار. معتدل و مرطوب است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
شکردملغتنامه دهخداشکردم . [ ش َ ک َ دُ ] (اِ مرکب ) به لهجه ٔ طبری ، سار (مرغ معروف ). (یادداشت مؤلف ). و رجوع به سار شود.
متکردملغتنامه دهخدامتکردم .[ م ُ ت َ ک َ دِ ] (ع ص ) از ترس دونده . (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ترسیده و هراسیده ودونده از ترس . (ناظم الاطباء). رجوع به تکردم شود.
تکردملغتنامه دهخداتکردم . [ ت َ ک َ دُ ] (ع مص ) از ترس دویدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).