اغماضلغتنامه دهخدااغماض . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ غَمض ، زمین پست و نرم و زمین مغاک . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). ج ِ غمض ، زمین مطمئن . (از اقرب الموارد).
اغماضلغتنامه دهخدااغماض . [ اِ ] (ع مص ) حقیر و خوار شمردن کسی را چشم : اغمضت العین فلاناً اغماضا. (منتهی الارب ). حقیر و خوار شمردن چشم فلان را. (ناظم الاطباء). || پیشی گرفتن از کسی سپس پیشی گرفتن وی در برابر دویدن . (منتهی الارب ). پیشی گرفتن فلان از بهمان پس از آن که بهمان در دویدن پیشی گرف
اغماضفرهنگ فارسی عمید۱. چشمپوشی از گناه یا خطای کسی؛ چشمپوشی کردن.۲. [قدیمی] چشم خواباندن؛ چشم بر هم نهادن.
اغماتلغتنامه دهخدااغمات . [ ] (اِخ ) نام قصبه ایست در مغرب اقصی یعنی کشور مراکش . دراوائل ظهور اسلام شهر بزرگی بوده و دارای باغها و باغچه های سرسبز و بسیار حاصل خیر بود و به دو قسمت تقسیم میشده که یکی را (اغمات ایلان ) و دیگری را (اغمات وریکه ) می گفتند و نهر بزرگی داشته که در زمستان منجمدمی ش
اغمادلغتنامه دهخدااغماد. [ اَ ] (ع اِ)ج ِ غِمد، یعنی نیام شمشیر و کارد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ِ غمد، غلاف شمشیر. (از اقرب الموارد). غُمود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
اغمادلغتنامه دهخدااغماد. [ اِ ] (ع مص ) در نیام کردن شمشیر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بغلاف آوردن شمشیر: اغمد السیف ؛ ادخله فی الغمد. (از اقرب الموارد). || در یکدیگر درآوردن چیزی را.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یک دیگر درآوردن اشیا: اغمد الراکب متاعه ؛ رکّبه
اغماطلغتنامه دهخدااغماط. [ اِ ] (ع مص ) پیوسته بودن و برچسبیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). پیوسته و لازم شدن . (از اقرب الموارد). || پیوسته بودن تب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
قابل اغماضلغتنامه دهخداقابل اغماض . [ ب ِ ل ِ اِ ] (ص مرکب ) چشم پوشیدنی . آنچه بتوان آن را نادیده گرفت .
قابل اغماضلغتنامه دهخداقابل اغماض . [ ب ِ ل ِ اِ ] (ص مرکب ) چشم پوشیدنی . آنچه بتوان آن را نادیده گرفت .